68

68


همونجا روی زمین نشستم 

سرم داغ شده بود

چشمامو بستم تایکم اروم شم

توهمون حالت نشسته بودم 

دراتاق بازشدو مامان محمد گفت

-...خوبی آرزو؟چرااینجا نشستی؟

+...خوبم چیزی نیست 

مکث کردم و گفتم 

+...محمد کجاست؟

-...رفت 

دوباره همونجا وا رفتم ...هنوز خسته و بی حال بودم 

دراز کشیدم روی تخت...

بااینکه خسته بودم ولی خوابم نمیبرد 

ذهنم آروم نبود 

محاله متین آروم بگیره و کاری نکنه....

متین و آقاجونم مدام میومدن توذهنم...انقدر فکرو خیال کردم تا بالاخره خوابم برد


تاصبح سه چهار بار کابوس دیدم و از خواب پریدم


نزدیکای صبح بافکرکردن به محمد و بوسش ذهنم بالاخره آروم شدو خوابم برد

طبق عادت صبح زود بیدار شدم 

تاعصرهربار که در خونع رو میزدن به این امید که محمد باشه میرفتم بیرون 

ولی محمد نبود 

نه اون روز و نه حتی چند روز بعدش هیچ خبری از محمد نبود

فقط صبح یه پسرجوون چندتا برگه اورد و گفت محمد خاسته امضا کنم 

نزدیکای غروب بود توحیاط نشسته بودم 

در خونه زنگ خورد 


محمد گفته بود به هیچ عنوان من درو باز نکنم 

رفتم داخل و مامان محمد رفت درو باز کرد 

باشنیدن صدای آقاجون روح از تنم رفت

درومحکم کوبیدو گفت 

-...دختره ی بی آبرو کجاست؟

Report Page