68

68


#کوازار #68

بلند شدم و به سمت لبه پشت بودم رفتم

باید این شیاطین رو محو میکردم

قبلا سام انقدر آشفته کار نمیکرد

تا صحنه رو پاک نمیکرد نمیرفت.

تا همه شیاطین فرار کرده رو نابود نمیکرد برنمیگشت عمارت ...

اما ... اینبار ...

واقعا گویا ساتی برای سام مهم شده 

خیلی مهم تر از انتظارم

نفس خسته ای کشیدمو پائین پریدم

ما انسان ها رو لمس نمیکنیم...

چون با لمس ما اونا از انرژی دنیای ما بدست میارن و ما ...

از اصل خودمون دور میشیم ...

چیزی که میترسیدم برای سام اتفاق بیفته...

یه فرشته در رتبه سام هرگز هیچ کسی رو همراه خودش بلند نمیکنه...

حتی من هم حاضر نیستم این کارو کنم 

اما ...

سام ... ساتی ...

شیاطین رو زمینو لمس کردم

دونه دونه محو شدن

امیدوارم واقعا آوردن ساتی به عمارت یه اشتباه غیر قابل جبران نباشه ...


داستان از زبان سام :

ساتی رو گذاشتم رو تخت اتاقش

انتظار داشتم تو راه بهوش بیاد

اما همچنان بی هوش بود

صورتشو آروم نوازش کردم

سرد بود

سرد تر از همیشه ...

ناخداگاه دستشو تو دستم گرفتم 

با حس سرمای دستش نگران دستشو رها کردم

همه چی عادی بود

روحش ...

جسمش...

انرژی دورش...

پس این سرما برای چی بود 

تو سرم احتمالات نا ممکن رو مرور کردم

واقعا سر در نمی آوردم

هر دو دستم رو قاب صورتش کردمو عصبی گفتم

- باز چت شده لعنتی ...

چشم هاش تو همین لحظه شوکه باز شد

ریه هام دوباره بی اراده من از هوا پر شدو نفسمو خسته و آروم بیرون دادم 

ساتی کمی سرشو تکون دادو من تازه به خودم اومدم

سریع دست هامو برداشتم

خودمو عقب کشیدم و عصبانی گفتم

- میشه بدونم وقتی چنین انرژی دورته چرا راه میفتی میای وسط یه کوازار 

گیج و منگ نشست رو تخت 

صورتشو دست کشید

نگاهم کرد 

ابروهاشو داد بالا و گفت 

- چطوره تو اول بگی چند لحظه پیش چه خب بود آقای ... رئیس!

این دختر خدای عصبی کردن من بود

دوتا نفس عمیق کشیدم تا آروم باشم 

اخمم بیشتر تو هم رفتو گفتم

- دست و صورتت یخ بود ... گفتم باز رفتی یه سر تا برزخ ...

ابروهاش رفت بالا تر 

دست هاش رو به هم کشید و گفت 

- از دست شما... دیروز نهار که عدس پلو خوردم... شام هم که نشد بخورم... صبح هم چند قاشق عدسی... سردیم کرده...

بازو هاشو دست کشید

بلند شدو گفت 

- میشه قبل از توبیخت من برم یه چیزی بخورم تا باز از حال نرم ؟

بدون اینکه منتظر جواب من بمونه رفت سمت در و از اتاق خارج شد.

هنگ ایستاده بودم

عملا منو...

عصبانیتمو...

حتی نگرانی منو انکار کردو رفت ...

خدای من... 

نادیده گرفته شدم...

باورم نمیشد 

این حس حتی از سقوط هم بد تره ...


داستان از زبان ساتی :

با عجله از پله ها پائین رفتم

نه فقط بخاطر اینکه سرد و گرسنه بودم

...

نه ...

بلکه بخاطر اینکه باید از سام دور میشدم

از این مرد مغرور که چند لحظه پیش دستاش قاب صورتم بود و نگرانی تو چشم هاش موج میزد .

ساتی ... ساتی ...

تو از سام متنفری !

یادت نره!

اون یه مغرور خودخواه از خود راضیه ...

پر رو... پر رو هم هست ...

اصلا چه حقی داشت منو لمس کنه ...

نفسمو با حرص بیرون دادم

آره ... من ازش عصبانیم ...

بایدم عصبانی باشم...

به کارگاه رسیدمو ولو شدم به صندلی 

همه چی بهم ریخته ...

ذهنم آشفته است ...

دارم چیزی رو تجربه میکنم که هرگز تجربه نکرده بودم

حسی که مال من نیست ...

به صبحانه یخ شده رو میز نگاه کردم

کار ... بهترین گزینه و تنها گزینه من بود

سریع از ته مونده سالم غذا ها هر چی میشد خوردم

باید جون داشته باشم تا کار کنم

اتفاقات تو سرم مرور شد

اون عوضی منو گرفتو پرید

از شوک ارتفاع از حال رفتم

خوشحالم سام نجاتم داد

اما عصبانیم که از حال رفتم

در اولین فرصت باید برای خودم یه اصلحه مناسب بسازم

چیزی که مولد جریان برق باشه. کوچیک باشه وپر قدرت 

مثل یه شوکر تقویت شده 

آره دقیقا به همین نیاز داشتم 

قدرت ده شاید 20 تا شوکر !

با این افکار بلند شدم 

رفتم سراغ دستگاه ردیاب 

همینطور که لقمه تو دستمو گاز میزدم ردیاب رو راه اندازی کردم 

داک سیم های کف رو وصل کردم و خواستم بلند شم که حضورش رو حس کردم

نفس عمیق کشیدم و آروم بلند شدم

قلبم به طرز عجیبی تند تر زد 

بی اراده اخم کردمو به سام نگاه کردم

گره ابروهای اونم تو هم بود

عصبانی گفت 

- معلومه حسابی سر حال شدی که برگشتی سر کار 

مثل خودش عصبانی گفتم

- معلومه تو هم حسابی بیکار شدی که گیر دادی به یه بحث تکراری 

یه لحظه ابروهاش بالا پرید

اما زود دوباره اخمش تو هم رفت 

خواست چیزی بگه که گفتم

- سام... من میدونم کارم اشتباه بود... اما چاره دیگه ای نبود... الانم میخوای چکار کنی؟ تنبیهم کنی؟ منو برگردونی خونه ؟ میخوای چکار کنی؟ بگو و زودتر انجامش بده یا برو و بزار به کارم برسم ...

میدونستم دارم زیاده روی میکنم

اونم در برابر سام با این چشم های خشمگین

اما واقعا میخواستم بره و از من دور شه

وقتی نزدیک بود قلبم طور دیگه ای میزد 

سام چشم هاشو ریز کرد 

دقیق نگاهم کرد و گفت

Report Page