#68

#68

مـْ͜ुٞـᬼٞـ۪۪۪ٞٞٞ͜͡ــیتـْ͜ुٞـᬼٞـ۪۪۪ٞٞٞ͜͡ـرا

گوشامو تیزکردم.. دستمو بین سرش و کـ..صم گذاشتم و هلش دادم.. متعجب نگاهم کرد که دلخور از روی کانتر اومدم پایین بپرم که دستشو دور کمرم انداخت و پایین اوردم.. پشت بهش کردم و سمت کاناپه رفتم و روش نشستم تو گوشی غرید:گلاره توضیحات تکراری شده ..اخلاقمو میشناسی هروقت تونستی بشی اونی که من میخوام زنگ بزن.. کنجکاو و دلخور بهش چشم دوخته بودم یکهو تو گوشی فریادی کشید که تو جام پریدم _من ریــ..دم سر در شرکت شوهرت و خودش.. کص نباف بابا و گوشیو عصبی رو کانتر پرت کرد..سمت من ترسیده برگشت با دیدن صورتم دستی توی موهاش خوش حالتش کشید و نگاه مرموزشو بهم دوخت و گفت:تو چرا پاشدی رفتی؟ سکوت کردم و چیزی نگفتم.. عصبی لب زد:حداقل دستمال بردار بین پاتو تمیز کن...از جام بلند شدم و سمت توالت رفتم .. بعد از تمیز کردن خودم در دستشویی و باز کردم که باهاش سینه به سینه شدم هینی کشیدم.. و با خشم گفتم:چرا یهو جلو ادم ظاهر میشی؟ خاص نگاهم کرد و موهای ریخته شده دورمو بین انگشتش چرخوند و با پشت دست از شقیقه تا چونمو نوازش کرد و گفت:ترسیدی؟! رو گرفتم ازش،که با نفس عمیقی گفت:من باید برم نمایشگاه.. میمونی خونه؟ نوچی گفتم و کنارش زدم و سمت اتاقش رفتم تو همون حال گفتم:میخوام برم خونه ی عمم..صدای قدماش به گوشم رسید.. مشغول ارایش کردن شدم .. اومد و روبه روم ایستاد و به دراور تکیه داد همونطور که منِ در حال ارایش و تماشا می کرد گفت:میرسونمت.. لحظه ای ایستادم خیره نگاهش کردم و گفتم:باموتور؟ سری تکون داد که گفتم:نه ممنون.. پوزخندی زد و زمزمه کرد:هرجور دوست داری پوفی کشیدم و نگاهش کردم و گفتم:بابا هامون..من از موتور می ترسم جدی گفت:ترس نداره.. حواسم بهت هست.. ناچار سری تکون دادم....

Report Page