678
#زندگی_بنفش
#۶۷۸
آروم و با شوکه گفتم
- این ... سنگسار یعنی چکار؟
تو سرم اون صحنه هایی که ازشدیدن بودم اومد و حس کردم نفسم بالا نمیاد
بهار لبخند بی کونی زد و گفت
- ببین اسمش سنگساره اما در واقع حکم میدن به پایان حیات یعنی مرگ و اعدام میکنن ...
اروم سر تکون دادم گفتم
- هر دو اعدام شدن؟
سر تکون داد آره!
خندید و گفت
- لابد الان تو دلت میگی بهار دیوونه است ! دو نفرو بخاطر خیانت کشته ! بعدا به بچه اش میتونه بگه باباتو اعدام کردن ! اما واقعیت اینه من با افتخار به پسرم میکم سزای خیانت کار وقیح کسی که حتی شرمنده هم نشده و با پر رویی فکر میکنه چون مرده التشو هر سوراخی بخواد میتونه فرو کنه! مرگه ! خیانت کثیف ترین کاریه که یه انسان میتونه انجام بده !
سکوت کرد
فقط نگاهم کرد و اروم لبخند زدم
ابروهاش بالا پرید و گفتم
- خداروشکر
- چرا؟
- دوتا خائن بلاخره به سزای کارشون رسیدن!
بهار خندید
نفس عمیق کشیدم و گفتم
- واقعا شوکه شدم . اما خوشحالم . چون هر دو متاهل بودن . بچه داشتن ! بعد با هم خوابیدن! اونم تو خونه تو
بهار سر تکون دادو گفت
- تو خونه من ، رو تختخواب من ! رو جهاز من لنگ هاشو برا شوهر من باز کرد ، پتیاره ای که ادعا میکرد دوست منه! بعد هم خیلی شیک برگشته به من میگه تو کم بودی برا شوهرت ، منو انتخاب کرد ! باهاش کنار بیا
زدم زیر خنده و گفتم
- خداروشکر تو هم خوب کنار اومدی
بهار خندید و گفت
- اره ... پدر و مادر شوهرم حتی نیومدن تو زندان ببیننش. قضیه که عمومی شد زنا داشته و چیا گفته پدرش گفت پسر من نیست. با بابام صحبت کرد گفت ننگ خانواده ماست . شما زحمت پاک کردنشو کشیدین!
واقعا؟
بهار سر تکون داد و گفت
- میدونی قاضی چی گفت به ارزو؟
سوالی نگاهش کردم و پرسیدم
- چی؟
- گفت اگر با مرد متاهل خوابیده بودی و نمیدونستی متاهله یه بحث جدا بود . تو با مرد متاهلی که زنش دوستت بود خوابیدی! تا حالا تو ۲۵ سال کاریم کسی رو به وقاحت تو ندیدم
سر تکون دادم و غذامون رسید
بهار گفت
- یه چیز دیگه ای هم باید بهت بگم