672

672


672

بهش اشاره کردم تا وارد خونه شه و امتناع کرد

-زیاد وقتت و نمی گیرم

هوا کمی سرد بود

دستم و دورم حلقه کردم و کاوه گفت:

-پدرم عصبانیه! از خودش از مادرم از من...! ولی...

نفس تازه کرد و ادامه داد:

-ولی همه این عصبانیت ها رو داره رو یه نفر خالی می کنه اون هم مادرم...!

-شاید چون واقعا مقصره!

نمی دونم چرا زبونم اون لحظه اونقدر تیز شد

چند ثانیه تو سکوت بهم زل زد

می دونست حق با منه ولی خب مطمئنا نیومده بود ازم اینا رو بشنوه!

حدس زدن درمورد دلیل حضورش اینجا حالا کار سختی نبود

-از من چی می خوای کاوه

دستش و تو جیب شلوار کتانش فرو برد

نگاهش و ازم گرفت:

-متقاعدش کن تا کوتاه بیاد

پوزخند زدم

-ولم کن کاوه، واقعا واسه این اومدی اینجا؟

بعد اون همه کاری که در حق من کرد؟

چطور روت می شه این حرف و به من بزنی!

-چون تو مثل اون نیستی

سرم و به طرفین تکون دادم

-نیستم ولی از من نخواه!

مقاومت کرد، جلوم ایستاد:

-خواهش می کنم ترمه! می دونم بهت بد کرد، نه تنها به تو حتی به من، بیشتر از همه به کیمیا!

Report Page