67

67


یه فایل رایگان اینجاست که نخونی نصف عمرت بر فناست 👇👇😍😁😘

https://t.me/panjrekhiyal/86362

67

خدای من!

عثمان اینجا چکار میکردد!

اونم انقدر شیک و اتو کشیده وقتی من انقدر شلخته و داغون بودم

لبخندی که سعی میکرد بخوره و ابروی بالا پریده اش نشون میداد گند زدم 

سریع پیچیدم تا راه اومده رو برگردم که بابا گفت 

- هانا !

پوفی کردمو برگشتم سمت جمع 

همه با اخم نگاهم کردن که هارولد گفت 

- بیا بشین هانا... میخوایم راجع به سفر مصر صحبت کنیم. هر سوالی داری از عثمان بپرس 

با خجالت سلام کردمو رو به رو عثمان نشستم 

نمیدونم چرا با اون شلوارک مسخره معذب بودم

شاید چون رد نگاه عثمان رو پاهام افتاد 

با نشستن من مامان گفت 

- خب ... ادامه صحبتتون رو بگین ... پس اونجا هوا خیلی گرم تر از اینجاست 

عثمان به مامان نگاه کرد 

لبخندی زدو گفت 

- بله ... اما این تاریخی که ما میریم هنوز هوا خیلی گرم نشده و در حد لباس های تابستونی شما کافیه .

- خیلی خوبه 

مامان اینو گفتو رو به بابا گفت 

- کاش میشد ما هم با هارولد و هانا دو هفته بمونیم 

سوالی به مامان نگاه کردم که بابا گفت 

- نمیتونم عزیزم. این یه هفته هم واقعا میتونه شرکتو داغون کنه اما گفتم تعطیلات خانوادگی نداشتیم استفاده کنیم 

عثمان به من نگاه کردو گفت 

- البته هانا هرچقدر بخواد میتونه بمونه. این بحث دو هفته بخاطر کار هارولد هست 

ناخداگاه گفتم 

- چه خوب . من خیلی دوست دارم همه جای مصر رو بگردم

یهو همه ساکت شدن و هارولد گفت 

- خود عثمان بیشتر از یکماه هیچوقت مصر نمیمونه ! مگه نه ؟


Report Page