67

67


هرلحظه استرسم بیشتر میشداگه به مامان میگفتم و مامان مخالفت میکرد

باید برایدهمیشه قیدامیررو میزدم


امشب امیرقراربود بره خونه پدرش و بهشون در مورد من بگه

اصلا نمیدونستم که ممکنه چه عکس العملی نشون بدن

بهم پیام دادو گفت رسیده به خونه

کاش اونجا بودم

افتادم به جون ناخونام

میتونستم عکس العملشون رو حدس بزنم اما هتوز تهه دلم امیدداشتم که همه چی به خوبی پیش بره


وارد حیاط شدم و نشستم تاچندساعت اینده حداقل یطرف قضیه روشن میشد میفهمیدیم مادرپدر امیر موافق ماهستن یامخالف!


گوشیم زنگ خورد تماسووصل کردم و جواب دادم

+....امیر

_...سلام

+...سلام خوبی

_...خوبم

+...چیشد؟

_...همونطوری که حدس میزدیم دادو فریاد

چیزی نگفتم پیش بینی این موقعیتو کرده بودیم

+...حالا چیکار کنیم؟

_....درستش میکنم نگران نباش


به امیر مطمعن بودم تماسو قطع کردم و وارد اتاق شدم روزا پشت هم میگذشتن و امتحانای اخرترم داست شروع میشد


همه چیزآروم و روتین بود

این مدت تصمیم گرفتیم صبر کنیم تا خانواده امیر کوتاه بیان و تصمیم امیرو قبول کنن


تنها چیزی که این روزا ذهنمو بهم میریخت اصرار امیر برای درجریان‌گذاشتن مامان بود


کیفمو کوبیدم روپامو صورتم رو برگردوندم سمت شیشه ماشین

_....چرا قهر میکنی مهسا؟

+...امیر اخه حرف زور میزنی

اخماشو کردتوهم و گفت

_....حرف من زوره؟

+....من مامانمو میشناسم بااین نوع رابطها موافق نیست من دنبال راهیم ک حتی نفهمه ما باهم دوست بودیم بعدتومیگی برو بگو بایه پسر اشناشدم میخوایم ازدواج کنیم؟

_....آخرش ک چی؟بالاخره که میفهمه مامانت

+....اخرش بفهمه تااون موقع توروشناخته ولی اولش بفهمه پسرپبغمبرم باشی میگه نه


_....مگه عهد قجره که کسی بخواد برات تصمیم بگیره؟

+....اون کسی نیست مامانمه خودت میدونی من جزااون کسیو ندارم


عصبی شده بودم و معدم دوباره شروع به سوختن کرده بود

دستمو اروم روی شکمم کشیدم تایکم ارومترشه


تواین مدت اولین دعوامون بود صورت امیردرهم بود و داشت رانندگی میکرد

+...منو برسون خوابگاه

_....مهسا این بچه بازیا چیه؟مگه من تورو به کاری مجبور کردم؟بخاطر هردومون این پیشنهادو بهت دادم حالا که میگی نه پس نه این کارا چیه؟

از دادش ترسیدم دستم همچنان رومعدم بود ازدادو صدای بلند میترسیدم اعصابم بهم میریخت


اشکم بی اختیار دراومد باگوشه استینم چشممو پاک کردم امادوباره صورتم ازاشک خیس شد


_...چرا گریه میکنی ؟چرا؟

+...داد نزن


انقدر یواش گفتم که حتی صدام به گوش خودمم نرسید

دستشو محکم رو فرمون کوبید و گوشه ای ایستاد

_...گریه نکن مهسااعصابموداغون نکن

+...باشه منو برسون خوابگاه

_....دخترلجبازی نکن

+....حالم خوب نیست میخوام برم خوابگاه


چشمای اشکیمو بهش دوختم تابفهمه دادو بیدادش چه تاثیری روم میذاره


_....ببرمت دکتر؟چت شد؟

+....برسونن خوابگاه توروخدا خوب میشم فقط منو ببر


خیلی زود رسیدیم خوابگاه ازماشین پیاده شدم و بدون خداحافظی وارد خوابگاه شدم


توقع این رفتارو ازامیر نداشتم ...

حس خوبی نداشتم...

دوس نداشتم ببینمش

Report Page