67

67


#67



#رمان_برده_هندی 🔞

#قسمت67


دنبال راه چاره ای بودم برای این غلط اضافه ای که کرده بودم.


کل تنم از استرس یخ شده بود و میلرزیدم.


اخ اینم راه چاره بود اومد توی ذهن من اونم دست گذاشتم روی تنها نقطه حساس زندگیش...


 وارث....


همینطور که توی فکرو خیال بودم یهو با صدای در اتاق و بعدشم بالا پایین شدن دستیگره در ، دلم ریخت...


همینکه در باز شد خاتون و همراه با سپهر و یه خانومی که کیف چرمی دستش بود و اون رو پوش سفیدش مطمئن شدم دکتر زنانه.... و فاتحه خودم رو خوندم...


تنها چیزی که به ذهنم رسید الان یه جای خلوت و ساکت میخواستم تا فکر کنم.


باصدای سپهر ارباب هم سرشو بلند کرد و با دیدن دکتر سریع بلند شد و به سمتش رفت...


بعد اینکه حسام وضعیتم رو چک کرد دکتر نزدیکم شد و نبضم و چک کرد.


رو به حسام کرد و گفت:


-باید سریع تر معاینه بشه تا ببینم وضعیت جنین تا چه حد بحرانیه...

اگر میشه لطفا اتاق رو برای چند دقیقه خالی کنید.


با این حرفش انگار یهو یه ظرف اب جوش ریختن روم.


یهو نیم خیز شدم و گفتم:


_آیییی


که حسام ترسیده دوید سمتم.


-چت شد ریما؟!!!


رو به خاتون کردم و با ناله گفتم:


+لطفا کمکم کن همین الان باید برم دستشویی


تا خاتون یه قدم سمتم برداشت با اشاره دست ارباب سر جاش وایستاد.


حسام سمتم اومد و با یه حرکت منو بغل کرد و به سنت سرویس بهداشتی داخل اتاق برد و نشوندم روی تولد فرنگی...


+من همین پشت درم کارت تموم شد صدام کن...


با بی حالی چشمام رو باز و بسته کردم به معنی باشه...


همین که از دستشویی بیرون رفت از روی تولد فرنگی بلند شدم و شروع کردم به قدم زدن.


الان باید چکار میکردم؟؟

وای اگه معاینه ام کنه میفهمه

خدایا خودت کمکم کن...


یهو با جرقه ای که توی ذهنم زد 

چشمام برقی زد و نور امیدی توی دلم نشست...

Report Page