67

67


باصدای گرفته ای گفتم

+...سلام 

توتاریکی حس کردم لبخند زدو گفت

-...خوب خوابیدی؟

+...آره مرسی کی اومدی؟

-...خیلی وقت نیست...

سرانگشتاشو اروم روی موهام کشید 

حس خوبی بهم میداد 

یلحظه آقاجون از ذهنم گذشت...کِی فکرشو میکرد یه مرد غریبه موهای دخترشو نوازش کنه....

با نوازش موهام خمار شده بودم 

چشمامو بستم و ناخواسته اشک از گوشه ی چشمم ریخت 

محمد اشکامو پاک کردو گفت

-...چیزی شدع؟ چرا گریه میکنی ؟

+...هنوز باورم نمیشه داره تموم میشه...چشمامو که میبندم متین میاد جلوی چشمم....میترسم باز بیاد سراغم 


-...دیگه هیچوقت نمیتونه اذیتت کنه 

روی تخت نشستم و گفتم


+...هیچوقت بهم نگفت دلیل کاراش چیه!دلیل حملهاش و اون کارای غیر عادیش...انگار تویه لحظه جنون میگرفتش...اما پیش بقیه انقدر خوب و محافظ کار بود که هیچکس شک نمیکرد 

محمد فقط سرتکون داد و از اتاق رفت بیرون 

منم پشت سرش رفتم 

دورهم شام خوردیم

ظرفارو شستم و رفتم تواتاق 

محمد تقه ای به در زدو اومدداخل 

-...لامپو چرا روشن نکردی؟

+...تاریکیو دوس دارم 

به دیوار تکیه دادم 

محمد توفاصله کمی ازم ایستاد

اروم زمزمه کرد 

-...باید برم 

+...چرا؟

سرشو به موهام نزدیک کرد 

نفساش به گردنم میخورد 


-...چون هیچوقت تاحالا در برابر یه زن انقدر کنترلم سخت نبوده 


لبمو گاز گرفتم 

نگاهش رو لبام قفل شد 

یه قدم دیگه بهم نزدیک شد 

بدنمون مماسه هم بود 

بازومو کشید سمت خودش 

سرمو بوسیدو با قدمای بلند از اتاق رفت بیرون

Report Page