67

67

Behaaffarin

سلام دوستای گلم😍

این مدت پیام های ناشناس زیادی داشتیم که از محتوای کانال راضی بودین و تعریف میکردین. ممنونیم از این همه محبت شما❤️

علاوه بر اون دوستانی درخواست پارتهای بیشتری داشتن

خصوصا یکی از همراهان عزیزمون که دیشب دوباره هم پیام فرستادن ولی من راه ارتباطی نداشتم که جوابشون رو بگم. برای همین اینجا مینویسم

این رمان در واقع داستان زندگی منه

فایل کاملی ازش موجود نیست

من هرروز از روی دفترچه خاطراتم به رهاجون (ادمین کانال) وویس میدم و اون هم زحمت تایپ رو برای شما میکشه و روی کانال قرار میدیم.

ولی هر وقت که درگیری هام کمتر بود قول میدم پارت های طولانی تری براتون بنویسم. مثل امروز😋

علاوه بر اون میخواستم نظرتون رو بپرسم:

برای جواب دادن به پیام هایی که به ربات میفرستید، به نظرتون یه کانال مجزا درنظر بگیریم و جواب هارو اونجا قرار بدیم یا هرچند وقت یکبار داخل لینک پارت رمان ها جواب رو بنویسیم براتون؟

لطفا نظراتتون رو به رباتی که آیدیش توی بیوی چنل هست ارسال کنید😍❤️

اینم از پارت امروز:

*

مشخص بود یادآوری گذشته اعصابش رو خرد کرده

اعصاب منم خرد کرده بود..

اما نمیتونستم تصمیمی برخلاف عقل بگیرم

نمیشد قضیه رو از این بدتر کرد

من به امیر حسی نداشتم..

الان به هیچ مردی هیچ حس مبنی بر عشقی نداشتم... شاید هیچ مردی جز آرش...

گوشیم رو برداشتم تا چک کنم

از طرف مامانم مسیج داشتم

بازم پرسیده بود کجام

مسیج بعدی: نگرانتم

براش نوشتم:

-      جام امنه. میخوام یکم تنها باشم. نگران نباش..

تلگرام رو باز کردم

از طرف آرش مسیج داشتم

اول میخواستم سینش نکنم

ولی بعد به این فکر کردم چه دلیلی داره ازش فرار کنم؟

پیامش رو باز کردم

نوشته بود:

-      مامانت نگرانته. کلی هم حرف بار من کرد. اشکالی نداره البته. این منت نیست! باز نگی سرم منت گذاشت! جواب مامان رو بده لااقل.

براش نوشتم: باشه.

همون لحظه سین شد

مشخص هم بود سین میشد

آخر شب اینجا، اول صبح اونجا بود

داشت تایپ میکرد که از چت اومدم بیرون

حوصله بحث نداشتم

میخواستم اگه دنبال دعوا میگرده دیگه سینش نکنم..

از روی نوتیفیکیشن پیامش رو خوندم:

-      کجایی؟

براش نوشتم:

-      خونه امیر

یه اموجی خنده فرستاد

سین کردم و چیزی نگفتم

چند دقیقه بعد گفت:

-      رسیدیم به خونه اول. آقا امیر عاشق!!! من رو ول کردی که بری با اون؟

باورم نمیشد انقدر پرروئه.

براش نوشتم:

-      تو چی؟ میدون رو خالی کردم با شقایق خوش میگذره؟

-      اونجوری که تو فکر میکنی نیست. اگه مونده بودی برات میگفتم

بیشتر از این حوصله شنیدن دروغ هاش رو نداشتم.

چیزی ننوشتم

گوشی رو کنار گذاشتم و زل زدم به سقف

باید برای زندگیم یه کاری میکردم

اونقدری دلار همراهم بود که با تبدیلش به ریال، بتونم توی شهر خودمون خونه اجاره کنم

باید به امیر میگفتم دلارهارو برام بفروشه

توی همین فکرا بودم که باز صفحه گوشی روشن شد

بازش کردم

بازم پیام از آرش

یه آهنگ فرستاه بود..

آهنگ بیا از شادمهر

شادمهر خواننده محبوب جفتمون بود

تا قبل از مهاجرت یکی از رویاهایی که میچیدیم این بود که بریم کنسرتش

ماه دوم یا سوم مهاجرتمون بود که این کارو کردیم

با یه گروه از بچه های ایرانی دانشگاه بلیتش رو رزرو کردیم و رفتیم.

جزو یکی از بهترین سفرامون بود

حتی توی این لحظه فکر کردن بهش و یادآوری اون روزها حالم رو بهتر میکرد

آهنگ رو پلی کردم:

یه روز چشاتو وا کنی میبینی من تموم شدم

میبینی جام چه خالیه یا رفته ام پی خودم...

به اینجای آهنگ که رسیدم پاوز کردم

اشکام راه افتاده بود..

آرش نوشت:

-      لحظه ها همیشه خواستن که تورو بگیرن از من.. لطفا تموم نشو به آفرین.. من دوستت دارم..

شنیدن «دوستت دارم» از آرش بعد از همه این اتفاق ها، هنوزم حس هایی رو توی دلم بیدار میکرد...


Report Page