67

67


رمان آموروفیلیا به قلم ساحل. باقی رمان های من اینجاست

https://t.me/mynovelsell/995

ادوارد گفت 

- میخوام یخ در بهشت کنم امشب 

خودش از حرفش خندید

واقعا واژنم داشت یخ میزد

ادوارد اومد رو بدنم 

دستامو به دو طرف تخت بست

خواست پاهامو ببنده که گفتم

- ادوارد حداقل میشه بگی چرا دارم تنبیه میشم ؟

- چون من میخوام...

ادوارد اینو گفتو پاهامو بست 

دوباره کشویی باز شد 

اینبار صدای چیزی شبیه باز شدن کرم اومد و دنیل دوباره اومد روم 

دستشو رو باسنم کشیدو گفت 

- تا جلوت آماده شه یکم با پشت سر گرم بشم 

باسنمو داد بالا

بالشتی زیر باسنم گذاشتو زل سرد لوبریکنت رو روی مقع دم مالید 

لعنتی ... از استرس سر بودم و آماده درد 

خودشو به پشتم کشیدو گفت 

- رها باش امیلی تا کمتر درد بکشی ...

از زبان ادوارد :

همیشه وقتی از عقب با امیلی رابطه داشتم زود ارضا میشدم 

اما اینبار چون تازه یه رابطه تو ماشین داشتیم حسابی تونستم از پشتش لذت ببرم 

صدای ناله هاشو دوست داشتم

حتی جیغ های وسطشو . 

خودمو خارج کردمو کنارش دراز کشیدم

از کنار چشم بند امیلی اشکش صورتشو خیس کرده بود

اشکش عصبیم میکرد

کلافه گفتم 

- مگه لذت نبردی ؟

جوابی نداد



Report Page