67

67


67

اما هانا دستمو پس زدو گفت 

- فعلا حسش نیست عثمان. باشه برای بعد

با این حرف رفت داخل سرویس و درو بست 

به در بسته نگاه کردم .

شاید حس یه رابطه عاشقانه نبود. اما من الان بیش از حد کلافه بودم و چند ساعت یه بدن تحریک شده رو تحمل کرده بودم

دیگه بیشتر از این تحمل نداشتم و هانا اینو خوب میدونست . 

عصبی دستی تو موهام کشیدم. کف سرم عرق کرده بود . امروز پر بود از ناکامی 

رفتم سمت کمد و لباس هامو بیرون آوردم

اما باز دلم نگرفت لباس بپوشم. 

اولین بار بود هانا اینجوری پسم زده بود

دوست نداشتم فکر کنه میتونه بخاطر بحث های کوچیک روابطو محدود کنه. این عادت بدی بودو نباید میذاشتم تو رابطمون شکل بگیره . برای همین به سمت سرویس رفتم 

از زبان هانا :

آب داغ اعصابمو کمی آروم کرد. 

نمیدونم شاید واقعا من حساس شدم. اما حس میکردم عثمان مقصر بود و نمیخواست قبول کنه 

همین حسابی عذابم میداد 

صورتمو به سمت بالا گرفتم 

آب داغ چشم ها و لب هامو کمی سوزوند اما حس خوبی بهم میداد

با حس سرما رو بدنم سرمو آوردم پائین و چشم هامو باز کردم

عثمان اومد داخل و لباس زیرشو بیرون آورد 

سریع آب گرمو بستم و حوله رو برداشتم 

دورم پیچیدم تا زا جلو عثمان برم بیرون که دستمو گرفت 

با اخم نگاهم کرد

منم با اخم نگاهشو پس دادمو گفتم 

- میرم بیرون راحت باشی 

هر دو بازومو گرفت و گفت 

- من با تو راحتم 

خم شد تا لبمو ببوسه . سرمو عقب کشیدم اما عثمان لبمو بوسید 

اومدم هولش بدم عقب اما منو بین دیوار سرد سرویس و بدن داغش اسیر کرد


سلام دوستان . تا جمعه خرید از سایت رمان خاص با تخفیف ویژه رو همه رمان هاش همراهه🤭👇🥰 هر روز یه رمان جدید میزارن.

💜زندگی بنفش💜 هم رایگان تو این سایت فایلش هست

www.romankhas.com

Report Page