67

67



دوستان ترنم هر روز با هشتک #ترنم دقیقا زیر پارت حس گمشده قرار میگیره. من این رمانو خوندم توصیه میکنم حتما بخونین چون پارتای طولانی دارم میزارم تا زود تموم شه پس فرصت خوبیه برای مطالعه


67

عجیب خوشحال بودم که نزدیکه و در روند لحظه به لحظه اوضاع هست

همه اینا میشد یه روزی برای اون باشه اما خودش نخواستو خواست با اون خفت و خاری ازدواج کنه

هرچند دیگه منم خوشحال بودم که خاطره نخواست ...

چون منم واقعا دیگه نمیخواستمش .

با تمامم وجودم عاشق آلا بودم

عصر شد . قرار بود شیش بریم

ساعت پنج آلا بهم مسیج داد

- داره برام خواستگار میاد 

منم به روی خودم نیاوردم که خودمم و گفتم 

- آلا ... چرا دیشب نیومدی پائین ؟

- خجالت کشیدم آرش...

- بیام مراسمو بهم بزنم ؟

- نه ... نه ... 

- یعنی میخوای جواب مثبت بدی؟

سریع مسیج داد

- نههههه .... آرش.... این چه حرفیه میزنی .

- خب پس چرا دیشب نیومدی پیشم و الان نمیذاری مراسم بهم بزنم 

- من خودم جواب منفی میدم 

براش نوشتم 

- منم میام تو مراسم 

زنگ زد بهم اما من جوابشو ندادم . 

پیام داد آرش من واقعا دیشب روم نمیشد ببینمت.

من هیچی نگفتم 

هی پیام داد اما جواب ندادم 

نمیدونم چرا داشتم اذیتش میکردمو بهم خوش میگذشت 

ساعت 6 شدو رفتیم خواستگاری 

وارد شدیمو نشستیم 

آلا از اتاق نیومده بود اصلا بیرون!

منم بلند حرف نزده بودم تا صدامو نشنوه 

آروم گوشیمو بیرون آوردمو از خودم تو خونشون یه سلفی مخفی انداختم

براش تو وایبر فرستادمو گفتم 

- دیدی گفتم میام وسط مجلس

یهو در اتاق خواب یه کوچولو باز شد و آلا با چشمای گرد به من نگاه کرد 

از دیدن اون چشمای درشت لای در سخت خودمو کنترل کردم تا نخندم . 

برام نوشت

Report Page