66.67

66.67


انتخـــابی اشتبـــاه


🔥🍂💥🍂🔥🍂💥🍂

🔥🍂💥🍂🔥🍂☠

🔥🍂💥🍂☠

🔥🍂☠

#پارت_66



ـ میگم آرشام چند روز بود چیزی نخوره بودی؟..یه نگاه به صورتم انداخت و به شوخی گفت:

ـ فکر کنم هر کی گذاشته شکمت خالی بمونه، حسابی از خجالتتم درومده..


لبخندی زدمو برای اینکه بحث ادامه پیدا نکنه آروم بلند شدم روبهش گفتم:

ــ خب بهتره اتاقی که قراره توش کار کنم و بهم نشون بدین..


به پرونده ها اشاره ای کردم و گفتم :

ــ مسلما خیلی کارا هست که باید در جریانشون باشم.. 


سپهر مداخله کرد و گفت:

ـ اتاقت بغل دست اتاق امیـره، دادیم درستش کنن تا اون موقع یه جا باهم باشین یا بیا پیش خودم یه طبقه بالاتر با یه سری از کارمندا هستیم..


به تایید حرفش سری تکون دادم و لب زدم:

ــ فعلا که اینجا هستیم..


امیرعلی که تا الان سکوت کرده بود مخاطبم قرار دادو گفت:

+ حدود دوساعت دیگه جلسه خیلی مهمی داریم با یکی از بهترین برند مدلینگ..


چیزی نگفتم تا ادامه حرفشو بزنه..


+بودجه کافی برای قرارداد چند ساله رو نداریم..یه رقیب خیلی گردن کلفت داریم به اسم افخمی، حسین افخمی..

عمیق توی چشام خیره میشه و میگه:

+ چون اونا مارو بازنده میدونن به احتمال زیاد دخترشو بفرسته واسه ی قرارداد امروز..


با دقت به حرفاش گوش دادم و توی فکر رفتم، خب چطور ممکنه که شرکت به این بزرگی بودجه ی قرارداد به این مهمیو نداشته باشه؟


🔥🍂💥🍂🔥🍂💥🍂

🔥🍂💥🍂🔥🍂☠

🔥🍂💥🍂☠

🔥🍂☠

#پارت_67



سوال توی ذهنمو به زبون آوردم:

ــ من نمیفهمم شرکت به این بزرگی بودجه کافی نداره؟


+البته که داره فقط ما قبل این با چند تا مزون و طراح لباس تا دوسال آینده قرارداد بستیم، یکی از کارای همیشگی شرکت الیاس اینه که حضورشو یه دفعه اعلام میکنه تا همه شرکتا غافل گیر شن و اونی که بیشتر از همه سرمایه داره باهاش وارد مذاکره بشه..


لبخندی زدم و خواستم چیزی بگم که با حرف بعدیش اخمام توی هم رفت..


+ امروز ما این جلسرو میریم اما شما نمیتونی بیای..


با بهت لب زدم:

ــ اما چرا، من باید باشم..شاید بتونم کمکتون کنم..


بدون اینکه جوابمو بده پوزخندی میزنه و از جاش بلند میشه روبه سپهر میگه:

+ بلند شو که به اندازه کافی وقتمون تلف شده..باید به موقع برسیم..


از شدت حرص و تعجبهمینطوری مات نگاهش کردم..

خون خونمو میخورد..دندونامو بهم سابیدم و توی دلم گفتم:

پس اینطوریاس اره؟..

باشه آقا امیر من با این قضیه مشکلی ندارم پس بچرخ تا پچرخیم..


قبل اینکه بزارم سپهر مداخله ای کنه سریع از جام بلند شدم و بی توجه به صدا زدنای سپهر که سعی داشت جلومو بگیره از شرکت زدم بیرون..


امیــرعلی


باز گند زدم..نسبت بهش حساس شده بودم..هم دوست داشتم بهش نزدیک بشم هم دور..تند برخورد کرده بودم و اینو میدونستم..


لعنتی گفتم و به سمت میز رفتم که صدای عصبانی سپهر و از پشت شنیدم..


سپهر : گندت بزنن مرد، این چه کاری بود کردی مگه چی گفت که اینجوری باهاش حرف زدی..


کلافه لب زدم :

+ میدونم..

ـ هـه! میدونی؟ چیو میدونی اینکه چون چشما.....


به قلم #اهــورا

Report Page