665

665


از پشت شیشه به رفتن نادر خیره شدم

بعد از چند ساعت حرف زدن و خلوت کردن بالاخره رضایت داد چند روزی و اینجا تنها بمونم

البته برام شرط گذاشت هروقت دلش خواست به دیدنم بیاد و حواسم به گوشیم و پیامایی که میده تا از نگرانی و دلتنگی درمیاد باشم

حس خوبیه وقتی ببینی یکی تا این اندازه بهت توجه داره

-ترمه جان

پرده اتاق و که تو مشتم جمع کرده بودم رها کردم و به سمت بابا چرخیدم

-بله

-بیا بشین دخترم باهات حرف دارم

کنارش نشستم

-چیزی شده؟

خواست چیزی بگه که به سرفه اومد

-درمورد کاوه است

نگاهم و ازش گرفتم

کی قراره اسمش دلم و نلرزونه؟

-چی شده؟

-بهش مدیونیم دختر، می دونی که چی می گم؟

چند ثانیه گنگ نگاهش کردم

مدیونم؟

به کاوه؟

چند سال عمر تلف شده م چی؟

حرف و زخم زبونایی که خوردم چی؟

آه کشیدم و سکوت کردم

بابا ادامه داد:

-اگه کاوه نبود...

مکث کرد!

طولانی!

دیدم که تو چشماش اشک جمع شد

-ما خام حرفای سیاوش شده بودیم.

منم که بدهکار بودم و پولای سیاوش چشمم و کور کرده بود اگه کاوه اون زمان جلو نمی اومد خام سیاوش شده بودم

بابا به گریه افتاد.

منم با یادآوری اون روزها بغض کردم

سلام بچه ها ببخشید این چند روز یکم حالم خوب نبود امشب چند خطی نوشتم‌. فردا بیشتر مینویسم❤

Report Page