66

66


66 

لبخندی زدمو گفتم  

- خب مسلما این هاناست که باید بگه با این قضیه مشکل داره یا نه ! 

هارولد سریع جواب داد 

- من خواهرمو میشناسم میدونم از خیانت خوشش نمیاد  

- کی از خیانت خوشش میاد هارولد ؟ 

مکث کردو گفت  

- عثمان خودت میدونی منظورم چیه ! اگه هانارو میخوای و اگه میخوای بیاد مصر و با هم وقت بگذرونین بهتره بیخیال خوش گذرونی های شبانه ات بشی ! 

قبل اینکه من جواب بدم قطع کرد 

ناخداگاه خندیدم ! دوست دارم قیافه هارولد رو ببینم وقتی بفهمه یان دختر خود هانا بوده ! 

برای هارولد پیام فرستادم و نوشتم  

- بلیط هارو گرفتم . مسلما کاری نمیکنم ه هانا با فهمیدنش ناراحت شه ! 

اگه هارولد زرنگ باشه میفهمه قضیه چیه ...  

اگر هم نه ! خب مشکل خودشه ! 

با این فکر به کارم تمرکز کردم و بیخیال روزنامه ها شدم. تیتر بدی نبودو از طرفی کسی که تو بغلم بود هانا بود ! 

دختری که به زودی قراره زیاد دیده بشه  

اونم تو آغوش من ... 

 

از زبان هانا : 

با صدای در اتاقم بیدار شدم 

صدای بابا بود  

- هانا ! بیا بیرون باید صحبت کنیم  

- میخوام بخوابم تنهام بذارین  

خب اینم جواب روتین من نبود. اما این الکل لعنتی انگار نمیخواست از خونم بره بیرون  

بابا عصبانی زد به در و گفت  

- پنج دقیقه دیگه تو نشیمن میخوامت هانا .  

بدون مکث صدای پا اومدو فهمیدم دور شد  

به خودم تو آینه نگاه کردم . نابود بودم. سریع یه بلور و شلوارک یوگا پوشیدمو موهامو بالای سرم بمب کردمو از اتاق زدم بیرون  

اصلا حوصله بحث نداشتم تا رسیدم پائین پله ها خواستم شاکی بشم که با دیدن عثمان خشک شدم


دوستان رمان بعد از اینکه تو کانال تموم شه چند روز بعد پاک میشه پس آنلاین هر روز بخونین تا از دستش ندین

برای خرید فایل کامل هم از اینجا اقدام کنین 👇

https://t.me/mynovelsell

Report Page