66

66


-نه راحتم ، بريم ...

جلوتر از اون به راه افتادم .

هيجان داشت وجودمو آب مي كرد و كف دستم عرق كرده بود . آرمان چه سورپرايزي برام داشت ؟ و دلم مي خواست عكس العمل هيراد رو هم ببينم !


انگار خواب از سرش پريده بود كه باز جنتلمن شد و در رو برام باز كرد و به سوار شدنم كمك كرد . 

ماشين به حركت افتاد انگار به سمت خارج شهر بود .

صحبتي بينمون رد و بدل نمي شد و موزيك سكوت فضا رو مي شكست .

يعني هيراد واقعا انقدر بيكار بود كه بشينه اينا رو گوش كنه ؟ 

بابا نبايد انقدر كاركناشو بيكار ميذاشت ! حتي با وجود اينكه اون رو يه جور بپا و باديگارد واسه من آورده بود !

زل زدم به فضاي كسل كننده بيرون و فكر كردم . اگه الان هيراد جاي ارمان بود با كل كل و بحث كمي سرگرم ميشديم ولي حالا ... .

نفسم رو بيرون دادم تا كنترل افكارم بيشتر از كنترلم خارج نشه !

بقيه مسير رو فقط خدا خدا مي كردم كه آرمان پيشنهادي چيزي بهم نده و باعث نشه شرط رو ببازم .


وسطاي راه بين تكوناي ماشين چشمام روي هم رفت و خوابم برد .

وقتي ارمان دستش رو روي شونه ام گذاشت و تكونم داد به زور چشمام رو باز و گيج نگاهش كردم كه گفت :

-رسيديم هانا...

به مسير سر سبز كنارمون نگاه كردم و از ماشين پياده شدم .

حتي يادم رفت كوله ام رو كه موبايلم داخلش بود رو بردارم .

آرمان دستم رو گرفت و باهم شروع به قدم زدن كرديم:

-فضاي سبزو خيلي دوس دارم ... ميخوام هميشه دور از شهر يه جايي رو داشته باشم ! تو چي؟

شونه اي بالا انداختم :

-كيه كه دوس نداشته باشه. ولي كنجكاوم بدونم كه سورپرايزت چيه؟

برگشت سمتم و رو در رو باهام اييتاد و اينبار دو تا دستامو گرفت :

-هانا من ميخوام به رابطمون يه شكل ديگه بدم !

قلبم تو سينه ايستاد . نزد . مردم و زنده شدم تا ادامه حرفش رو بشنوم .

#p66

Report Page