66

66


#پارت66

#قلبی‌برای‌عاشقی


( سوم شخص )


آسکی نگاهی به رهام انداخت همین که رهام با نگاهش غافل گیرش کرد نگاهش را ازش گرفت و از پنجره به بیرون دوخت 


نمیدانست چرا رهام تعطیلات اخرهفته به جای اینکه با خانوادش باشد ترجیح داده با او باشد. 

او هیچ چیز از گذشته نمیدانست... او نمیدانست که رهام قرار است حامیش باشد 


اگر حقیقت را میدانست چه می شد؟؟ چه فکری در مورد رهام میکرد 

ایا رهام موفق به انجام نقشه ش می شد؟؟ 


با جدیت تمام نگاهش به رو به رو بود فضای ماشین سنگین بود هیج کدام حاظر به شکشتن ان نبودند...


_چیزی پیدا نکردی؟!

و از گوشه ی چشم رفتار آسکی را زیر نظر گرفت 

اسکی کلافه بود 


_نه!

_بهت گفتم که از صبر خوشم نمیاد  

اسکی از کوره در رفت 

_میگید چیکار کنم؟؟ مگه من اون شخصو میشناسم که انقدر سریع ازم اطلاعات میخواید؟؟ 


لحظه ایی نگاهشان در هم گره خورد هر دو خوب میدانستند که اسکی احمد را میشناسند 

هم رهام و هم اسکی داشتند واسه هم نقش بازی میکردند!


اسکی پوفی کشید و پنجره را پایین کشید نزدیک عادت ماهانه ش بود و کنتزل اعصاب برایش سخت 


دستی به پیشانیش کشید و ارام زمزمه کرد : ببخشید دست خودم نیست!


رهام بازم سکوت کرد. تا رسیدن به مقصد هیچ کدام حرفی نزدن


نگاری که تحمل نداشت اسکی و رهام باهم تنها باشن قبول کرد با انها به کردان بیاید 

به همراه دوست و دوست پسر دوستش  


عصبی منتظر امدن رهام بود چقدر دلش میخواست اسکی را خفه کند 

این نفرت ماله چند وقت اخیر نیست که 

ما سالیان سال است...!


با دیدن ماشین هام تکیه اش را از ماشین گرفت 

اسکی و رهام همزمان از ماشین پیاده شدن 

با شراره و حسام خوش و بش کردن 


اسکی رو به روی نگار ایستاد و دستش را جلو برد 

_سلام

Report Page