66

66

ترنم به قلم رعنا

دوستان این رمان کلابیش از ۳۰۰ قسمت هست ما الان قسمت ۶۶ هستیم پس ۲۳۰ پارت تا پیاین رمان مونده


۶۶

قیافه پدر ترنم نشون میداد چقدر شوکه شده 

اما حدس میزدم باور نکنه همه حرف هامو

برای همین گفتم 

- اگه بخواین میتونین با اون دختر صحبت‌کنین یا از پدر سام بپرسین البته اگه رو راست باشن 

پدرش مکثی کردو گفت

- از رضا میپرسم. ادامه اش رو بگو

- تا اینجا به من مربوط نبود . زندگی خودش بود و روابط خودش. اما یه شب مهمونی گرفتو با ترنم اومدن ... رفتار سام اون شب خود واقعیش بود و ترنم ازش زده شد. اما سام کسی نیست که نه بشنوه ... اینو به خودمم گفت... 

- منظورت چیه؟

- بعد اون شب ترنم گفت جواب من نه هست... سام هم گفت کاری میکنه که از این جواب رد پشیمون شه و باقی خودتون میدونین...

پدرش با بهت نگاهم کردو گفت

- منظورت اینه بخاطر چواب رد دختر من باقی حرفاش همه دروغ بوده؟ اینکه صیغه کنن و ...

سر تکون دادم که بلند شدو گفت

- باور نمیکنم. 

فقط پدرشو نگاه کردم که به سمت پنجره رفتو خیره به بیرون‌گفت

- از من انتظار نداری که باور کنم سر چنین دلیلی بخواد یه نفر انقدر دروغ بگه  و کینه کنه

نفس عمیقی کشیدمو پاهامو انداختم رو هم 

پدرش که برگشت سمت من گفتم 

- شما مختاری هر چیزی دوست داری باور کنی. اما سر همین دلیل مسخره و دفاع من از دختر شما الان دوتا وکیل در حال جدالن تا سهم رستوران و کافه هامون جدا شه

شوک و بهت تو صورت پدر ترنم پر شد و زیر لب گفت

- سر چی؟

- ازم خواست کمکش کنم برای چیزی که تو سرش بود. وقتی جواب رد دادمو گفتم بخاطر کینه از دختر دیگه نباید یه دختر بیگناه قربونی شه نتیجه اش این دعوای بزرگ شد 

با تردید سر تکون دادو دوباره نشست

زیر لب پرسید

-


با تردید سر تکون دادو دوباره نشست

زیر لب پرسید

- الان دعوای شما ... برمیگرده به دختر من؟

- نه کاملا ... ما چند وقت بود راهمون جدا شده . این بحث فقط آتیش زیر خاکسترو روشن کرد

پدر ترنم سر تکون دادو گفت

- باورش سخته ... از سام این انتظارو نداشتم ... 

چیزی نگفتم که خودش گفت

- چرا اومدی پیش من اینارو بگی؟

رسیده بودیم به جایی که من میخواستم 

لبخندی زدم و گفتم

- دلیلش برمیگرده به حرف دیشب سام

مشکوک نگاهم کرد

- ارتباطت با دخترم؟

سر تکون دادم و گفتم

- بله ... چون دیشب فهمیدم برا تخریب من و دختر شما از هیچ چیزی نمیگذره. نمیخواستم بهش فرصت بدم از بی اطلاعی شما سو استفاده کنه.

باز هم مکث کرد

تردید تو صورتش نشون میداد هنوز قانع نشده 

بلاخره گفت

- میشه بدونم چرا بیرون خونه ترنم باهاش درگیر شدی؟

قاطع گفتم

- به همون دلیلی که امروز ازش شکایت کردم

ابروهای پدر ترنم بالا پرید و گفت

- شکایت؟

بلند شدم و گفتم 

- بله . حرف های من راجب رفتار سام کاملا جدی بود. منم آدمی نیستم که توهین و دروغ رو تحمل کنم. سام به رسوم خانواده من توهین کرد. من هم رسما و قانونا باهاش برخورد میکنم

پدر ترنم هم با من بلند شد و سر تکون داد که گفتم 

- من برای دختر شما احترام زیادی قائل هستم. رفتار و برخورد دخترتون با وجود رفتار ناپسند سام خیلی خوب و سنگین بود . 

پدرش سریع گفت

- ممنونم . ترنم دختر بالغیه

سر تکون دادم و گفتم 

- مسلما ... برای همین‌ میخواستم بگم علاقه دارم با دخترتون بیشتر آشنا شم .


اگر برای خوندن ادامه رمان #ترنم عجله دارین و دوست دارین سریع تر این رمانو بخونین میتونین با مبلغ ناچیز این رمان رو خریداری کنین . اینم آدرس فروش 👇

https://t.me/mynovelsell

Report Page