66

66


دوستانی که میپرسین

بنفشه و نگار در حال تهیه یه رمان واقعی دیگه از زندگی نگار و سعید هستن .

چون بنفشه بارداره زیاد فرصت نمیکنه وقت بزاره و برای همین ما داریم رمان ترنم رو برای شما میزاریم تا بتفشه و نگار سر فرصت رمان واقعی بعدی رو آماده کنن


رمان ترنم هم بر گرفته از واقعیت هست عزیزان

پایانش خوشه و ماجرای نوه یه تاجر مراکشی تو تهرانه که عاشق نامزد دوستش میشه


66

شوکه گفتم 

- چرا ؟ اما من که ... 

رضا نذاشت حرفم تموم شه و گفت 

- فکر کنم یه کاری کرده خجالت میکشه آره؟ چون هی لوپش قرمز میشه . هر وقت خجالت میکشه لپ گلی میشه آخه 

ناخداگاه خندیدمو گفتم 

- از دست این دختر... رضا جان من میرم شمارو اذیت کردم. اما فردا اگر هستین با خانواده عصر بیایم برای خواستگاری از آلا 

رضا که حدس زده بود خندیدو گفت 

- بفرمائید بالای سر . فقط اگه آلا رضایت بده بیاد بیرون

هر دو خندیدیمو خداحافظی کردم

برگشتم خونه . مامان خواب بود

بابا جلو تلویزیون

نشستم کنارشو گفتم 

- فردا شب بریم برا من خواستگاری؟

بابا ابروهاش از پیشونین پرید بالا و گفت 

- پدر سوخته من امشب خودمو کشتم کیه چیه تو گفتی خبری نیست الان میگی برم خواستگاری 

خندیدمو گفتم 

- چکار کنم دیگه . بگم نریم ؟

خندیدو گفت 

- نه بابا جان. بریم ... بریم... به پدر بزرگت میگم فردا بریم. خونشون همینجاست 

اون شب تا ساعت دو شب برای بابا از آلا و خانواده اش و چیزایی که میدونستم ازشون گفتم

چون مال یه محله بودیم بابا اینا خیلی اوکی بودن با قضیه 

صبح با جیغ و داد مامان بیدار شدم که چرا انقدر دیر گفتی. 

باید برم آرایشگاه . لباس چی بپوشم . کی به فامیل بگم 

منو بابا و آرمان هم میخندیدیم . 

اما از آلا خبری نبودو نگرانم کرده بود

به رضا زنگ زدمو گفتم 

- امشب اوکیه دیگه ؟ ما با پدر بزرگ و عموم میایم

رضا خندیدو گفت به آلا نگفتیم که استرس نگیره. مام پدر بزرگ و دائی آلا رو گفتیم بیان .

یه سبد گل بزرگ و یه جعبه سفارشی شیرینی هم گرفتمو از خونه کت شلوارمو گرفتم 

خاطره خونه خاله اینا بودو میدونستم خبرو شنیده


فایل رمان حس گمشده اینجاست 👇

https://t.me/joinchat/AAAAAFijMDIZLKFrzy1MUQ

Report Page