652

652


#زندگی_بنفش 

#۶۵۲

نیما کمرم رو سریع گرفت تا بلندم کنه و گفت 

- کاندوم نذاشتم 

- مهم نیست نزدیک پریودمه

اینو گفتمو سرمو گذاشتم رو شونه نیما 

اونم تسلیم شد و مشغول بدنم شد 

وقتی از حمام اومدیم بیرون یک ساعت و نیم گذشته بود

هنوز حوله تنمون بود که امیسا بیدار شد 

من که واقعا نا نداشتم 

دراز کشیدم رو تخت و نیما طفلک رفت امیسا رو گرفت

نفهمیدم کی خوالم برد 

اما خواب بارداری و بچه میدیدم 

نیما هم عصبانی بود که چرا پریود نشدی 

با حس بد از خواب بیدار شدم

یک ساعت شده بود که خواب بودم

رفتم امیسا رو از نیما گرفتم و نیما رو فرستادم استراحت

سر گرم کار خونه و امیسا شدم خوابم یادم رفت 

نگار هم گفت سر گرم چیدن خونه جدیده فردا نمیتونه بیاد اما سه شنبه میاد 

با هم برای سه شنبه قرار گذاشتیم

به بهنام زنگ زدم حالش رو بپرسم 

بهنام جواب نداد

الناز جواب داد و گفت 

- بهنام خیلی بهم ریخته 

- من کاری ازم بر میاد ؟ 

- میخوای بیاین اینجا شاید حال و هواش عوض شه . باشه ای گفتم و هماهنگ کردم 

رفتم پیش نیما که یه ساعتی میشد خوابیده 

امیسا هم با من اومد پایین تخت .

کنار نیما نشستم و گفتم

- نیما ... پاشو شب شده ها!

- همممم؟

- یه چیزی میخوام قول میدی نگی نه

نیما تو خواب چرخید 

دستم رو گرفت 

منو کشید زیر پتوش و گفت 

- بیا یه دست دیگه بکنیم بعد قول میدم ! 

ابروهام بالا پرید

چون امیسا تو اتاق بود 

ولی قبل اینکه بخوام پیزی بگم امیسا بلند گفت 

- بکنیم! یه دست بکنیم ! دیگه! بکنیم دیگه ! دیگه ! بکنیم ! 

انگار یه ضبط صوت بود سوزنش گیر کرده بود و مدام تکرار میکرد

نیما شوکه از خواب پرید

به امیسا نگاه کرد و گفت 

- چرا نمیگی بچه تو اتاقه! 

هنگ گفتم

- من از کجا بدونم میخوای از این حرف ها بزنی! 

امیسا با ذوق گفت 

- بکنیم؟ آره بابا ! بکنیم!؟ 

نیما سریع گفت

- آره بابایی بریم یه دست بازی بکنیم 

امیسا گفت

- با مامان بکنیم دیگه ! 

گفتم

- آره سه تایی بازی میکنیم دیگه 

امیسا دوباره گفت 

- بکنیم ؟ یه دست بکنیم ؟!

لب گزیدم و گفتم

- باشه دخترم اصلا الان میریم با لیام بازی میکنیم 

یهو ذوق کرد 

شروع کرد به تکرار

با لیام بازی بکنیم و بیخیال جمله قبل شد

برگشتم سمت نیما که عصبانی خیره به من بود

Report Page