#65

#65

مـْ͜ुٞـᬼٞـ۪۪۪ٞٞٞ͜͡ــیتـْ͜ुٞـᬼٞـ۪۪۪ٞٞٞ͜͡ـرا

لباسامو عوض کردم.. و دستی به ابروهام کشیدم که صداش باعث شد از اتاق خارج شم:بیا ناهار امدست در سکوت پشت میز نشستم.. مشغول خوردن شدم این سکوتو دوست داشتم سنگینی نگاهشو روی خودم حس می کردم.. با جدیت قاشق و چنگالمو توی بشقاب گذاشتم و گفتم:بگو.. یک تای ابروشو بالا برد و با لبخندی که صورتشو زیباتر و ملیح تر می کرد گفت:چیو؟ _اون چیزی که نوک زبونته و از گفتنش اجتناب میکنی. سری تکون داد و گفت:خوبه.. مامانتو خوب شناختی.. با جدیت ادامه داد:میدونی مادر مقید ی نیستم.. خیلیم روشن فکرم.. اولین قرارت با دوست پسرت هم خودم بدرقت کردم!ولی با این دختره که اومد دم در چه نسخیتی داشتی؟ ناباور گفتم:مامان همسایمه ها.. متفکر گفت:تو باهمه همسایه هات خوش و بش میکنی؟ شونه بالا انداختم که باخیرگی گفت:تو ایران گشتن با یه ترنس اصلا درست نیست...برات حرف در میارن برای خانوادمون حرف در میارن میدونی عمت اینا بفهمن چی میگن؟میگن لادن درست تربیتش نکرده با خنده گفتم:شلوغش نکن مامان من بااین یارو کاری ندارم سری تکون داد و چیزی نگفت یک هفته موند و بعد از سفارشای بسیار راهی امریکا شد و من سرخورده از اینکه منو باز نبرد و ناامید تر به چند سالی فکر کردم که باید مدرکمو بگیرم! از بچگی عجیب از مامانم حساب می بردم.. درسته راحت بودم باهاش ولی از نظرم خیلی ابهت داشت.. بزرگتر هم شدم این نظریه از بین نرفت! با صدای در خونه .. زیر گاز و خاموش کردم و سمت در رفتم.. درو که باز کردم مچم اسیر دست هامون شد.. متعجب بهش چشم دوختم که منو دنبال خودش می کشید. در واحدشو باز کرد و هلم داد تو و در و بست.. متعجب و شوکه گفتم:چته تو؟چرا منو اوردی اینجا؟ با چشمای خمار نگاهم کرد و گفت:لخت شو با خنده گفتم:کصخل شدی؟این رفتارا چیه فریاد کشید:حالا که گلاررو از زندگیم حذف کردی باید باهام بخوابی..هروقت که من گفتم دلیل رفتارای مسخره و بچه گانشو نمیفهمیدم هنوز تو شوک کارش بودم

Report Page