65

65


#نگاه #65

عمه گفت 

- بیخود... نبینم برین الافی بعد هم ...

امیر پرید وسط حرفشو گفت 

- عمه طرف منی یا طرف نگاه 

عمه خندیدو گفت 

- هیچکدوم طرف حق ... بهتون دو هفته وقت میدم بعدش نگفتین خودم زنگ میزنم به همه میگم

میدونستیم از عمه بعید نیست 

خوشحال بودم ... انقدر که با وجود درد سرمو پائین نمیذاشتم

باورم نمیشد تو بیمارستان ... وقتی من کچل و انقدر داغونم امیر اعتراف کنه 

امیر گفت 

- عمه جان دو هفته طول میکه نگاه ریکاوری شه. ما باید دو دور بریم بیرون 

- باشه یه ماه ... دیگه هم با من بحث نکن ... اصلا تو چطور اومدی تو تایم ملاقات که تموم شده 

نیش امیر باز شد و گفت 

- گفتم مریضمون داره میمیره باید برم بهش اعتراف کنم 

عمه زد زیر خنده و من با اخم به امیر نگاه کردم که گفت 

- وقتی کچلی زیاد اخم نکن 

از حرفش نمیدونستم بخندم یا گریه کنم

پرستار همین موقع اومدو گفت 

- آقا شما اینجا چکار میکین وقت ملاقات تموم شده برین بیرون 

امیر چشمکی به من زدو رفت بیرون

با رفتنش عمه گفت 

- فکر کنم یه سال بود ندیده بودم امیر بخنده 

از حرفش دلم گرفت 

امیر واقعا زندگی رو به من و خودش تلخ کرده بود 

اصلا باورم نمیشد واقعی باشه

اعتراف کرد

گفت منو میخواد

قرار بود بریم بیرون و صحبت کنیم

تو مغزم جا نمیشد حالا این من بودم که حس میکردم آماده نیستم


درصورت تمایل میتونین فایل کامل این رمان رو اینجا تهیه کنید 

http://t.me/mynovelsell

فایل کامل ۳۰۰ صفحه و شامل ۱۰۶ قسمته 🙏🌹

Report Page