65

65


سلام دوستان. ببخشید نگرانتون کردم.

چند روزه حالم مساعد نیست. دیگا دیروز افتضاح شد مجبور شدم ررم بیمارستان

ببخشید نتونستم پارت بنویسم. پارت امروز هم نشد دوبرابر بنویسم. واقعا رو به راه نیستم. شرمنده ♣️

#عشق_سخت 

#۶۵

میدونستم عمو اینا برن باید منتظر داد و دعوا بابا اینا باشم

اما واقعا حرفم حقیقت بود

زن عمو که بهش بر خورده بود با ناز نگاهشو از من گرفت و رو به عمو گفت

- مسلما میتونه ما گفتیم از این فرصت برا تو استفاده کنیم

بیشتر بهم بر خورد

عمو تائید کردو گفت 

- فرصت خوبیه دیبا. البته شاید بهرام تورو نپسنده.

ها ها

آره حتما

میتونستم حدس بزنم بهرام یه یه اسکل دست و پا چلفتیه

یا یه مرد که دیگه دختر مونثی دورش نمونده باهاش نخوابیده باشه

برا همین دنبال زن از ایران میگرد.

بلند شدم و گفتم 

- با تمام احترامی که براتون قائل هستم اما من بهتره برگردم اتاقم. لطفا دیگه هم سعی نکنید منو به کسی بندازید!!!!!!! 

مامان و بابا ساکت بودن

زیر چشمی به بابا نگاه کردم

بر افروخته بود 

زن عمو گفت

- حداقل بیا عکسشو ببین شاید نظرت عوض شد

زیر لب گفتم نه مرسی و برگشتم اتاقم

درو بستم و نشستم رو زمین

دیبا ...

این تصمیماتت بعدا پشیمونت نکنه !

نکنه الان بخاطر این رابطه بی سر و ته با مهرداد از یه ازدواج خوب بگذری

پوزخند زدم

ازدواج خوب!

آره حتما ...

اونم با یه ...

حرفم با صدای در اتاقم نا تموم موند

مامان با آرامش گفت

- دیبا ... بیام داخل 

بلند شدم 

درو براش باز کردم

اما به جای مامان با یه گوشی چشم تو چشم شدم که دوتا پسر از داخلش با من نگاه میکردن


🔞👇🔞👇🔞

خم شدم رو دستگاه و کابل پشت دستگاه رو وصل کردم

اما قبل از اینکه بلند شم پشت سرم حسش کردم

مماس من خم شد

کنار گوشم گفت

- رو به راهه؟

سر تکون دادمو خواستم از زیر تنش کنار بکشم

اما دستشو ستون کرد سمت دیگه ام و نزدیک تر از قبل تو گوشم لب زد

- اما من رو به راه نیستم !

آروم اینبار با هم صاف ایستادیم.تقریبا تو بغلش بودم‌.

نگاهش قفل شد به چشم هام

گرمای بدنش برعکس سرمای چشم هاش تنمو میسوزوند.

نگران نگاهش کردم و لب زدم

- چرا؟

نگاهش افتاد رو لبم.

نرم رو لبم دست کشید و گفت

- از سرم بیرون نمیرن !

خواستم بمرسم چی؟

اما قبل سوال من ، خم شدو لب هامو اسیر کرد!

اینجا؟!

وسط کارگاه ؟

هر لحظه یکی از بچه ها ممکن بود برسه...

پارت واقعی از رمان #کوازار یه رابطه ممنوعه و مخفی بین مردی از جنس سرما و دختری که ...

رمان #کوازار یه #عاشقانه ناآرام از پرستو.س رایگان و با پارت های منظم اینجا بخوانید👇👇

https://t.me/panjrekhiyal/93015

#عضویت تو کانال یادتون نره. به زودی کانال #خصوصی میشه و دیگه عضویت جدید نداره ❤️


Report Page