65
انتخــــابی اشتبــاه
🔥🍂💥🍂🔥🍂💥🍂
🔥🍂💥🍂🔥🍂☠
🔥🍂💥🍂☠
🔥🍂☠
☠
#پارت_65
با تقه ی در نتونستم جوابشو بدم و سرمو به سمت در برگردوندم..نمیدونستم دلیل این همه اخم و تند خوییش واسه ی چیه..
وقتی منشـی با سینی ای وارد اتاق شد، با چشم دنبال من گشت..بلاخره نگاش که بهم افتاد، لبخند پر عشوه ای زد و به سمتم قدم برداشت..
دولا شد سینیو جلوم روی میز گذاشت و چشمکی زد..از این حرکتش یکم جا خوردم، اما به روی خودم نیاوردم و لبخند مسخره ای کنج لبام نشوندم که گوشه لبم به سوزش افتاد..
با بهت دستمو آروم روی لبم گذاشتم و تازه فهمیدم اینهمه تعجب به خاطر صورت داغونم بود نه لباسی که تنم بود، یا شایدم هر دو..
انقدر درد پشتم زیاد بود که این دردم خیلی جزئی بود و فراموشش کرده بودم، تا یکم به خودم میرسیدم..
گیج سرمو تکون دادم و به چشمای پر ذوق منشیم نگاه کردم..
با صدای امیـرعلی صاف ایستادو با اجازه ای گفت و رفت..
انقدر گشنم بود که بی تعارف کیک شکلاتی که روی میز بهم چشمک زده بودو بردارم و با ولع شروع به خوردن کنم..
توی پنج دقیقه دخل خوراکی خوشمزه ای که روبه روم بود و اوردم..سرمو به مبل تکیه دادم و به این فکر کردم که ازاین به بعد کیک و قهوه توی لیست روزانم باشه..همم گفتم و لبخندی زدم..
با حس خیس شدن گوشه لبم دستمو بالا آوردم و روش کشیـدم..خونی بود، لعنتی فرستادم که دستمالی جلوی روم قرار گرفت..
سرمو که بالا آوردم با لبخند سپهر مواجه شدم..دستمالو گذاشت گوشه لبمو گفت:
ـ میگم آرشام چند روز بود چیزی نخوره بودی؟..یه نگاه به صورتم انداخت و به شوخی گفت....
به قلم #اهــورا