65

65


۶۵

تنم یخ شد

شوکه به مامان نگاه کردم

خواهر دکتر افتخاری؟

اینجا؟

اصلا من چی بگم 

منگ و گیج بلند شوم 

موهامو یه دست کشیدم و رفتم بیرون

مامان و خواهر کیوان نشسته بودن

خواهرش لبخند شرمنده ای زدو گفت

- میگی چی شده نگار جان ؟

به مامان نگاه کردم

مامان آروم گفت

- بگو نگار... من با شکایت موافق نیستم. اما نمیخوام سکوت کنم . بزار خانواده با پسرش برخورد کنه

سعی کردم موزخند نزنم

اون پسر تو این خانواده بزرگ شده

پس مثل هم هستن.

منثل پدر پن که پدرش اهل زن دوم و دختر بازی بود.

خودشم همونطوری شد !

رو مبل نشستم

به دستام نگاه کردم 

سخت بود گفتن

اما راهی نداشتم 

چشممو بستمو هما اتفاقاتو از روز اول آشناییم با دکتر افتخاری پشت سر هم گفتم

هر حرکت عجیبش

و هر حرفش 

میدونستم مامان انتظار اینهمه جزئیات نداره

اما یه بار برای همیشه بزار بگم‌

حرفم که تموم شد چشممو باز کردم

دستم خیس از اشک خودم بود

سرمو بلند کردم.

هم مامان هم خواهر کیوان سرشون پائین لود

به من نگاه نمیکردن

خواستم بلند شم و برم که خواهر کیوان گفت

- نگار جان ... میشه بشینی به حرفم گوش بدی 

نگاهش کردم

واقعا روش میشد از من بخواد بشینم و به حرفش گوش بدم؟

چه حرفی داشت؟

نشستمو خواهر کیوان گفت

- کیوان تو سن پائین ازدواج کرد 

- میدونم ...

- میدونی خلاف میلش بود؟

سر تکون دادمو گفتم

- بله اما این دلیل رفتارش نمیشه!

Report Page