65

65

دمی گاد

65

انتظار حمله از سمت منو نداشت 

غافل گیر شد

دستشو پیچوندم پشت سرش و گفتم 

- تو خودتم یه عوضی هستی رین... منکرش نشو... 

- من هرچی باشم به بیشرفی تو نیستم

ولش کردمو پریدم رو به روشو گفتم 

- اتفاقا از من بد تری... من فقط چیزی رو مخفی نمیکنم. شما ها اما ظاهرو حفظ میکنین. برای همین خودتون باورتون شده از من بهترین 

رین با حرص نفسشو بیرون داد که گفتم 

- توهزار سالی که دنبال کیت بودی ... میخوای بگی با هیچ دختری برای رفع نیازت نخوابیدی رین ؟

فقط نگاهم کرد

پوزخند زدمو گفتم 

- خوابیدی اما به زبون نیاوردی که برات از چرک کف دستم بی ارزش ترن و فقط رفع نیازه 

من اما به زبون میارم 

این دلیل نمیشه فرقی بین منو تو باشه 

رین پوزخند زدو گفت 

-آره ... آره ... منم مثل تو عوضیم. خودتو تبرعه کن 

بلند خندیدم و گفتم 

- تبرعه ؟ برای چی ؟ من همیشه گفتم ... عوضیم... پستم و با این وجه وجودم کنار اومدم . تو بورو خودتو بشناس

بدون اینکه منتظر بمونم جواب بده برگشتم داخل پایگاه

سیستم امنیتو روشن کردمو برگشتم سمت دفتر کارم

حالا سعی کن بیای تو رین

تا اینبار درست آدم شی 

وارد اتاق شدمو پیراهنو پرت کردم رو تختم 

لعنت به تو آنی... این پیراهنو چطور دادی دست رین ؟

چرا برام مهم بود ؟

داده باشه یا نه 

مهم نیست واقعا 

با این فکر خواستم برگردم دفتر کارم که یهو نگرانی وجودمو گرفت

نکنه رین و آنی دعوا کرده باشن ؟ بخاطر سکس ما .

تف تو این شانس ... 

اصلا دعوا کرده باشن

به من چه ؟!

نشستم پشت میز اما نمیشد تمرکز کنم 

گوشیمو بیرون آوردم و به آنی زنگ زدم

گوشیش خاموش بود

این دخترم که فقط خاموشه 

کلافه شدم

اصلا همون بهتر که گوشیش خاموش بود .

میخواستی زنگ بزنی چی بگی؟ 

بگی من نگرانت شدم؟ دیوونه شدی بوروس دیوونه

گوشیو پرت کردم رو کاناپه و برگشتم سر کار . تا آنی نیاد سمتم من دیگه دنبالش نمیرم

با این فکر بدنم مخالفتشو اعلام کرد.

لعنتی ...

بلند شدمو راه افتادم. میتونم بدون اینکه دیده شم به آنی سر بزنم ...



🔞🔞🔞👇🔞🔞🔞

این رمان تموم شده راحت بخونین

🔞👇🔞👇🔞👇🔞👇

عثمان ، شیخ جذاب و ثروتمند مصری ...

عاشق دختر کم سن و سال شریک آمریکائیش میشه .

دختری که تو قانون آمریکا هنوز بچه به حساب میاد .

اما عثمان ... مرد صبوریه ...

ماجرای جذاب #هانا_عروس_شیخ به قلم #ساحل اینجا بخونین


https://t.me/Moooj/90956

Report Page