#65

#65


داستان از دید آتوسا

درحالیکه سعی میکردم بغضمو قورت بدم زخمای هیرابو پاک کردم و بالاخره هیراب لباس خونیشو با لباس تمیز عوض کرد

به صورتش نگاه کردم

زخمی که روی صورتش افتاده زخم حاکی از حماقت منه

واقعا چی پیش خودم فکر میکردم...

نفس عمیقی کشیدم و نگاهمو ازش گرفتم

دستمو گرفت و سرشو خم کرد پایین که بتونه صورتمو ببینه

«مثل اینکه یکی اینجا هنوز ناراحته!»

صورتمو با دستام پوشوندم

«وای هیراب چطوری میتونم خوشحال باشم...و از همش عجیب تر چطور میتونی توی این وضعیت شوخی کنی!»

هیراب دستامو از روی صورتم کنار زد

«هرچی هم که بشه حق نداری ناراحت باشی!»

دهنمو باز کردم که چیزی بگم ولی دستشو جلوی دهنم گرفت

«هیس! چیزی نگو!»

نفس عمیقی کشیدم و دستامو به نشونه تسلیم بالا آوردم

هیراب دستشو برداشت و لبخندی زد ولی میتونستم درد رو توی صورتش ببینم که بخاطر سوختگی نمیتونست خوب لبخند بزنه

«آتوسا...»

صدای لی‌لی منو از جهنم افکارم بیرون آورد

«بیا باید چیزی رو ببینی!»

هیراب دستمو گرفت

«فکرشم نکن بذارم تنها بری اون پسره لعنتی رو ببینی!»

خدای من سینا!

من انقدر درگیر هیراب بودم به کل فراموش کرده بودم!

«اون کجاس؟»

لی‌لی درحالیکه دستاشو توی هوا میچرخوند تا پورتال درست کنه گفت

«جای بدی نیست نگران نباش!»

پورتال تشکیل شد و من درحالیکه دست هیرابو گرفته بودم وارد پورتال شدم

و بازم اون حس آشنا بهم دست داد...

باد محکمی به صورتم خورد و بعد از چند ثانیه چشمامو باز کردم

متعجب به هیراب نگاه کردم

ما توی یه ساحل بودیم و صدای امواج دریا همه جا شنیده میشد

«اینجا کجاس؟»

لی‌لی بهم نگاه کرد

«اینجا یه مکان جادوییه...یعنی توی دنیای شما وجود نداره...!»

آب دریا به قدری روشن بود که میشد به راحتی خودتو توش ببینی

روی شن های ساحل قدم زدیم و به سمت صخره بزرگی که چند متر اونور تر بود حرکت کردیم

«سینا رو چرا آوردن اینجا؟»

هیراب زیر چشمی نگاهم کرد

«باید یه جا نگهش می‌داشتن نمیشد که ولش کنن بره همین جوری!»

تا وقتیکه به صخره رسیدیم چیزی نگفتم

از کنار صخره رد شدیم و سایه پسری که پشت به ما نشسته بود مشخص شد

به محض اینکه دیدمش ناخودآگاه صداش کردم

«سینا!»

تا صدامو شنید برگشت سمتم

«آتوسا!»

سینا به هیراب نگاه کرد

«تو...!»

روی لباساش رد خون پیدا بود ولی زخمای صورتش از بین رفته بود...

سینا از جاش پاشد و روبرومون وایساد

«معلوم هست اینجا چخبره!»

«سینا برات توضیح میدم...!»

سینا دست به سینه وایساد

«نمیدونم تو چجوری از این قضایا خبر نداری چون پدرت باید تا حالا بهت میگفت...»

«چیو می‌گفت؟»

به اطرافمون اشاره کردم

«همه این چیزا رو!»

دوباره ادامه دادم

«خانواده تو یعنی جدت با یه موجود اهریمنی معامله کرده بودن...و این توی خانوادتون نسل در نسل چرخیده بود... خانوادت به اون موجود اهریمنی کمک کرده بودن که خونه یه سری موجودات ماورایی رو تصاحب کنه...»

به لی لی اشاره کردم و بعد به هیراب

«هیراب محافظ این موجوداته و اهریمن اونو زندانی کرده بود و کلید آزادیش دست خانواده تو بود...نسل در نسل از اون کلیدها محافظت میکردین...تا اینکه این موجودات از الهه‌اشون کمک خواستن و الهه منو انتخاب کرد که بهشون کمک کنم...من دزدکی اومدم تو خونتون و اون کلیدا رو پیدا کردم تا هیراب رو آزاد کنم...!»

سینا با قیافه متعجب نگام میکرد و بعد از چند ثانیه زد زیر خنده

«تو دیوونه ای!»

چند قدم جلو رفتم و داد زدم

«من دیوونم یا خانواده تو؟میدونی وقتی بابام گم شد چی به سرش اومد؟درواقع منو بابام باهم نبودیم پدر تو بابامو سر به نیست کرده بود می‌دونی چرا؟چونکه فهمید من هیرابو آزاد کردم! و بعدش می‌دونی چی شد؟خود اهریمن منو دزدید!می‌دونی من اون مدت چقد عذاب کشیدم؟همشم بخاطر خانواده تو!»

سینا لبخندی از بین رفت

«اصلا خودت میفهمی چی داری میگی؟»

یقمو کنار زدم و لکه سیاه روی گردنمو به سینا نشون دادم

«بهش نگاه کن! این یه طلسمه...من طلسم شدم و قراره به زودی بمیرم...میفهمی چی دارم میگم!»

سینا بهت زده نگام کرد

«چی؟»

«سینا دارم ازت خواهش میکنم دست از سرم بردار...حداقل بذار روزای آخر زندگیم بدون دردسر و بدبختی بگذره!»

سینا دهنشو باز کرد که چیزی بگه اما نگفت

لی‌لی اومد جلو

«میخوای حافظشو پاک کنم؟الهه این تصمیمو به عهده تو گذاشته آتوسا!»

نفس عمیقی کشیدم

«نه نمی‌خوام پاک بشه...اون باید بدونه خانوادش چی به سر من آوردن!»

برگشتم عقب و کنار هیراب وایسادم

لی‌لی یه پورتال درست کرد و سمت سینا پرواز کرد

«میتونی برگردی بری خونت!»

سینا کمی سرجاش وایساد و به من و هیراب نگاه کرد و بعد وارد پورتال شد

به محض رفتنش بغض گلوم شکست و سرمو به بازوی هیراب تکیه دادم

هیراب صورتمو بین دستاش گرفت

«آتوسا من همین جوریشم به خون اون پسره تشنه ام لطفا گریه نکن وگرنه مجبور میشم برم و واقعا بزنم بکشمش!»

___________________________________

T.me/royashiriiin 🦋

Report Page