646
#زندگی_بنفش
#۶۴۶
یهو مکث کردم
تنم گز گز شد
آروم برگشتم سمتش
دو قدمی ما ایستاده بود
با صورت عصبانیت گفت
- آدم ها همه مثل هم نیستن. همه نمیتونن اونجوری تو گفتی بجنگن . یه نسخه رو نمیشه برای همه پیچید .
قبل اینکه من جواب بدم
نیما گفت
- لازم نیست مثل هم بجنگن ! اما مجبورن بجنگن . همه مجبورن ! چون این زندگی خصلتش همینه . اگه وقتی مشکل کوچیکه حلش نکنی و نجنگی هی بزرگ و بزرگتر میشه و کار خودت سخت تر میشه ! وقتی تو نامزدی مشکلتو حل نکردی ، بعد ازدواج حل نکردی حالا که بچه داری اون مشکل بزرگ تر شده . الانم حل نکنی بعدا بزرگتره !
با ابرو بالا پریده به نیما نگاه کردم
انگار حرف منو از ذهنم خونده بود
مادر لیانا بدون حرفی چرخید و رفت
نیما برگشت سمت من
با تعجب گفت
- چیه؟
- هیجی اما من عین این حرف هارو قبلش بهش گفته بودم
نیما خندید و گفت .
- آفرین درست گفتی
اخم کردم و گفتم
- پر رو ! از من کپی کردی!
خندید و به رفتن خانواده لبانا نگاه کردم و گفتم
- اما واقعا سخته یه خانواده باشی. با همه خیانت ها و اعصاب خوردی ها ، پاشیدن این خانواده از هم سخته
نیما گفت
- بنفشه حتما دلیل نداره طلاق چاره باشه. خیلی وقت ها راه دیگه هست
- خب مشاور مادر لیانا گفته باید طلاق بگیره پدر لیانا قابل تغییر نیست حداقل در برابر این رابطه که اشتباه رفتن دیگه درست بشو نیست
نیما خندید و گفت
- مشاور که خدا نیست. میشه مشاور عوض کرد با یکی دیگه مشورت کرد. میشه تلاش کرد برای تغییر در نهایت هم ... خب ...
نیما مکث کرد
نگاهش کردم و گفت
- کسی نمیدونه شاید مودر لیانا طلاق بگیره با یه آدم فوق العاده بهتر ازدواج کنه و یه خانواده بهتر از الان بدون اعصاب خوردی داشته باشه. پدرش هم همین . شاید به زنی برسه که بتونه جمعش کنه .خندیدم
سر تکون دادم و گفتم
- آره واقعا ... مثل من که تورو جمع کردم
هر دو ابرو نیما بالا پرید
من برای شوخی گفتم
اما
یهو اخمش رفت تو هم
بچه ها اینستاگرامم اینه 👇