64

64


64 

- از این همکاریت واقعا ممنونم  

شیشه جلو کلاه رو بالا دادو گفت  

- قابلی نداره... بازم میبینمت  

با خجالت لبخند زدم که عثمان گفت  

- ضمنا ... مواظب خودت باش... هم خودت هم بکارتت  

با این حرف چشمک شیطونی بهم زدو شیشه کلاهشو پائین داد 

قبل اینکه بتونم تغییری تو قیافه شوکه ام ایجاد کنم عثمان گاز دادو رفت  

خدای من ...  

دقیقا شبی که مثل یه خانم پیش عثمان میخواستم ظاهر بشم ، مثل یه بچه دبیرستانی گند زدم به همه چی و صبحشم !!! خدایا ... این چه سوتی بود من دادم 

برگشتم سمت خونه و پا تند کردم 

میدونستم این موقع هارولد و بابا خونه نیستن 

اما تا وارد شدم مامان با اخم ازم استقبال کرد که گفتم  

- چیه ؟ من که گفتم شب نمیام ! جای سلام اخم میکنین! 

مامان از این رفتارم که خلاف همیشه بود تعجب کرد 

اما من سریع از کنارش رد شدمو رفتم بالا  

درو بستمو قفل کردم 

خب ... میدونم این روش زیاد جواب نمیده . اما برای الان حداقل خوب بود 

خودمو رها کردم رو تختو پتو تا رو سرم کشیدم 

کاش میشد دو سال فقط بخوابم  

از زبان عثمان : 

لبخند از رو لبم پاک نمیشد  

وقتی هانا دلم رو لرزوند یک درصد هم به باکره بودن یا نبودنش فکر نمیکردم  

اما امروز وقتی خودش اشاره کرد !!!! 

دیگه لبخند از لبم پاک نمیشد ! 

چه بهتر و چه عالی تر ... 

اینجوری مراسم سنتی شب حجله خاندانمون هم بی دردسر اجرا میشد 

هرچند اگه هانا دختر نبود هم من این مراسمو راحت میگذروندم


دوستان رمان هانا بعد از اینکه تو کانال تموم شه چند روز بعد پاک میشه پس آنلاین هر روز بخونین تا از دستش ندین

برای خرید فایل کامل هم از اینجا اقدام کنین 👇

https://t.me/mynovelsell/121

Report Page