64

64

Succubus written by hdyh

گرمای دست ایان بهم حس خوبی میداد

با آرامش خاصی قدم برمیداشت 

از تمام رفتار ایان میشد قدرتشو فهمید

استوار محکم و قوی

به ته غار رسیدیم 

یه دیوار با طرح نقش های خاص 

این طرح هارو قبلا دیده بودم برام خیلی آشناعه

+ایان من قبلا اینجا بودم 

برگشتو نگاهم کرد

-چرا این حرف رو میزنی

+این طرح هارو قبلا دیدم 

همونطور که انگشنرشو دراورد و گذاشت تو جای خالی روی دیوار گفت

-احتمالا تو سرزمین خودتون دیدی ورودی سرزمین بی طرف همه جا یه شکله 

با باز شدن دیوار رو به روم دیگه حرفی نزدم

نور شدیدی چشمم رو زد

کم کم همه چیز برام واضح شد

سرزمین بی طرف

یه سرزمین که کاملا شبیه دنیای آدماست 

آسمون آبی رنگ و ابر های سفید

یه جنگل رو به روم بود 

جنگل سرسبز و پر از درخت 

یه محدوده ی وسیعی خالی از درخت بود

یه کلبه کوچیک چوبی 

احتمالا خونه نیکه 

با ایان به سمت کلبه رفتیم 

قبل از اینکه ایان در بزنه صدای نیک اومد

:بیاین تو در بازه 

ایان لبخندی زد و درو هل داد

خونه نبود 

درواقع یه کتابخونه 

سر تا سر دیوارا پر بود از قفسه های کتاب 

دنبال یه سوکوبوس میان سال یا حتی پیر میگشتم

ولی کسی که داشت پرواز میکردو دنبال کتاب میگشت 

یه پسر جوون بود شاید همسن ایان 

:اوه خدای من مالیا تو خیلی به من لطف داری

شوکه به نیک نگاه کردم

+برای چی؟

:برای اینکه فکر میکنی هم سن ایانم 

+تو ذهن منو میخونی مگه این فقط برای جفتا نیست 

به ایان نگاه کردم

-آره فقط برای جفتاس ولی این آقای نیکولاس میتونه ذهن همه رو بخونه نیک به من یاد داده ذهنمو ببندم کمکت میکنم توام یاد بگیری

برگشتم سمت نیک و گفتم

+لطفا دیگه ذهن منو نخون 

با چیزی که گفت چشمام گرد شد

:چشم ملکه ی من 

ایان لبخندی زد

-عادت کن به این لقب تو دیگه ملکه ی اینکوبوسایی

Report Page