64

64


#64



#رمان_برده_هندی 🔞

#قسمت64


از درد زخم های لبم رو گاز گرفته بودم و اه و ناله میکردم که یهو انگشت اربابو داخل دهنم حس کردم.


چشمام از حدقه زد بیرون متعجب نگاهش کردم همینطور که منو روی عضو سفتش فشار میداد نالید:


+تو فقط برام اه ناله کن...

انقدر تحریک کننده ای که همین الان برات حاضر حاضرم.


با ترس اب گلوم رو قورت دادم که انگشتش رو بیشتر توی دهنم تکون داد


+بخورش برام با زبونت باهاش بازی کن

از سر اجبار انگشت توی دهنم رو لیسیدم و همونجور که به ارباب خیره بودم زبونمو روش تکون میدادم که یهو دستشو برد سمت زیپ شلورشو 


باز کرد تا خواست لباس زیرشو با شلوارش همزمان از پاش در بیاره ،بدون هیچ اراده ای هینی کشیدم و خودم رو کشیدم عقب...


انگار با اینکارم ارباب وحشی ترشد با چشمهای خمارش نگاهی به لبام کرد و با یه حرکت منو از روی خودش برداشت رو تخت دراز کرد و خیمه زد روم...


انقدر شوکه شده بودم که از نفس نفس سینه ام به شدت بالا پایین میشد.


دستهام رو بالا سرم قفل کردو با دهنش دکمه های بالایی پیراهنم و باز کرد که سینه های سفید و گردم دیده شد.


زبونی روی لبش کشید و بوسه ای وسط چاک سینم زد و همینطور که سینه ام رو میبوسید دستش لای پام لرزوند.


پاهام رو قفل کردم که انگشتش رو لای پام هدایت کرد.

تا خواست خودشو وسط پام جا کنه با لرز نالیدم:


+ارباب تو رو خدا ولم کنید برای بچه ضرر داره...


همینطور که جفتمون نفس نفس میزدیم صورتش و به سمت لبهام خم کرد.

اما با چیزی که گفت شوکه شده نگاهش کردم و...

Report Page