64

64


بین وسایلم گشتو بسته پد بهداشتیمو آورد برام 

نصف پد هارو بین پام گذاشتم 

ادوارد با دستمال مرطوب تنمو تمیز کردو کمک کزد لباس بپوشم

رفتارش خیلی با ملایمت بود

اما قلب منو حسابی شکسته بود

خودشم لباس پوشیدو رفتیم پائین

برای اطمینان بازم پد برداشته بورم

سرم خیلی سنگین بود

تو ماشین تا چشم هامو بستم خوابم برد 

یه خواب بدون هیچ تصویر و خیالی

از زبان ادوارد 

- تا بیمارستان به خودم لعنت فرستادم

من هیچوقت مراعات زنارو نکردم

اما اینبار گند زده بودم

همیشه زن هایی که با من میخوابیدن میدونستن چی در انتظارشونه

اما امیلی نمیدونست 

امیلی نمیدونستو من بهش فشار آوردم

من بدنشو داغون کردم

این دومین بار بود بخاطر من بیمارستان بود 

حس بدی داشتم

این حس عذاب وحدان لعنتی بیشتر از دفعه اول اومده بود سراغم 

به صورت رنگ پریده امیلی نگاه کردم

پرستار گفت تا صبح باید تحت نظ باشه صبح دکتر میگه چکار کنیم 

از رو صندلی کنار تخت بلند شدمو رفتم سمت پنجره 

به شدت دلم سیگار میخواست

اما نمیشد اینجا 

کلافه کمی پنجره رو باز کردمو هوا شب نفس کشیدم

امیلی زیادی خوشگل و تحریک کننده بود

شاید باید ازش دوری کنم

قبل اینکه با کارام به کشتنش بدم 

حس کردم کسی داره نگاهم میکنه 

تا برگشتم دیدم امیلی بهوش اومده و خیره به منه 

سریع پرسیدم 

- خوبی؟

سری تکون دادو گفت 

- نه ... 

هر دو به هم نگاه کردیم که پرسید

- چه حسی داره؟

از سوالش جا خوردمو گفتم

- چی؟

- وقتی به بیرون نگاه میکنی... وقتی شهرو میبینی که از نود درصد آدم هاش بالا تری؟

Report Page