64

64


64

- آره خیلی ... از خاطره که خیلی خوشگل تره

مامانم با ذوق گفت 

- خدارو شکر خدارو شکر . الهی تو هم سر و سامون بگیری من خیالم راحت شه

خندیدمو گفتم 

- مامان منشیمه . زنم نیست که

مامان خندیدو چیزی نگفت 

اما شب بابا باز ازم پرسید این مدت میام اینجا بخاطر رسوندن منشیم بوده 

منم بی تعارف گفتم بعضی شبا آره .

اونم کلی سوال پیچم کرد کیه و خونه اش کجاستو من برم تحقیق 

 همه رو پیچوندموگفتم فعلا خبری نیست 

اما واقعا خودمم داشتم دیگه خل میشدم

آلا رو میخواستم و نمیتونستم بهش بگم 

شب بهش پیام دادم اون مامان عنقه یادته 

- همون که بچه اش خیلی گوگولی بود

- آره ... اون دختر خاله ام بود 

آلا زنگ زد 

- وای ببخشید آرش من نمیخواستم توهین ...

پریدم وسط حرفشو گفتم 

- آلا آروم باش... اولا تو راست گفتی ... عنقه و دوما منم ازش خوشم نمیاد و باهاش قطع رابطه ام 

- جدا ؟ چرا ؟

- داستانش مفصله 

آلا آروم گفت 

- نکنه همونه که گفتی دورت زده ؟

از این زرنگی آلا جا خوردم

آلا خیلی به من و رفتارم دقیق بود 

دلو زدم به دریا و گفتم 

- تقریبا... البته من حماقت کردم و خوشحالم اون دورم زد ...

آلا آروم گفت 

- دلتو شکست ؟

نفس عمیقی کشیدمو گفتم 

- نمیدونم... الان خوشحالم تموم اون اتفاقات برام افتاد 

- جدا ؟ چرا ؟

- چون باعث شد الان اینجا باشم که هستم 

بازم آلا سکوت کردو من باز دلمو زدم به دریا و گفتم 

- باعث شد تو بیای تو زندگیم 

هین آرومی ازش شنیدم

یه لحظه نگران شدم


دوستان حتما تو کانال پشتیبان عضو باشید

https://t.me/mynovelsell

Report Page