64

64


#64

**** 

از خواب بیدار که شدم لبخندی زدم و خدارو شکر کردم که امروز کلاس نداشتم. 


کش و قوسی به خودم دادم و از رخت خوابم به زور دل کندم. 

خیلی خوابم میومد مخصوصا اینکه دیشب تا دیر وقت بیرون بودیم و نتونستم درست و حسابی بخوابم...


جلوی آینه قرار گرفتم و با دیدنم بلند زدم زیر خنده!

 قیافم شبیه زامبی‌ها تازه تبدیل شده بود..



شونه رو از روی میز برداشتم و به جون موهام افتادم، کش سرمم برداشتم و سفت موهام رو پشت سرم بستم.


 پتوی روی تختمم صاف کردم و راهی دستشویی شدم، بعد از انجام دادن عملیات اضطراریم جلوی روشویی قرار گرفتم و صورتم رو با صابون شستم مسواکمم که زدم از دستشویی بیرون اومدم.



 با دیدن در اتاق نریمان یاد داستان دیشب افتادم و نیشخندی زدم.

 ابرویی بالا انداختم

 و راهی آشپزخونه شدم،

 مامان و مادرجون از دیشب حرف می‌زدن که به جفتشون صبح بخیر گفتم

 و برای خودم چایی ریختم.

همین که سر سفره نشستم مادرجون حرفش رو ادامه داد.



- نریمان میگه این خونه چیه مامان، به درد ما دیگه نمی‌خوره بریم توی بالاشهر نمیدونم شهرک چی بود‌ یادم نمیادش. پیریه و هزار دردسر، ولی من گفتم خونه بخر برای خودت مادر که انشالا عروس دار که شدی بری تو اون خونه زندگی کنید.



خونه جدید؟ 

دیگه واقعا ترسم بیشتر شد، 

اگه نریمان یه روزی ببازه دقیقا اندازه اون پولش قراره به باد بره؟

 هزینه‌اش چقدر می‌شد؟ 

نریمان خیلی دیگه داشت مغرور میشد، تند می‌رفت. نمی‌رفت؟ 



بعد از خوردن صبحونه در زدم و داخل اتاقش شدم، جلوی آینه درحال شونه کردن موهاش بود.



توی چارچوب در قرار گرفتم و گفتم :

-خوشتیپ کردی!


از توی آیینه خیره‌ام شد و سری تکون داد. 


- جایی میری؟ 

اخمی کرد و شونه‌اش رو روی تختش پرت کرد، این یعنی به تو ربطی نداره !


- احیانا اونی که داری براش خوشتیپ می‌کنی اسمش الناز نیست؟ 


سریع به سمتم چرخید و نگاهم کرد.

- تو از کجا می‌دونی؟ 



شونه‌ای بالا انداختم و لبخندی زدم، از چارچوب در فاصله گرفتم و داخل اتاق شدم. 


یقه‌های پیراهن چارخونه آبی رنگش رو مرتب کردم و گفتم :

-احیانا دیشب با یکی داشتی حرف می‌زدی که اسمش الناز بود.


مچ دستم رو گرفت و اخمی کرد ...

Report Page