636
#زندگی_بنفش
#۶۳۵
آهی کشیدم و گفتم
- جان من خبر بد نده
نیما خندید و گفت
- نه ... خبر خنده داریه ...
ابروهام پرید بالا و گفتم
- وا ! چیه؟
نیما خندید و گفت
- سعید بهم زنگ زد... داغون بود
- یا خدا . سعید داغون بود خنده داره؟
نیما بلند خندید و گفت
- آره چون از دست دوست تو داغون بود ...
نیما از تو آینه نگاه کرد ببینه امیسا خواب هست یا نه
آروم گفت
- یعنی انقدر سکس داشتن که کمرش خشک شده ، خایه هاش چسبیده به سقف!
دهنم باز موند
شوکه برگشتم سمت نیما و گفتم
- یا خدا !
نیما خندید و گفت
- از قدیم گفتن فلفل نبین چه ریزه حکایت تو و دوستته
زود اخم کردم و گفتم
- وا چه ربطی به دوست من داره ؟ دوست تو خیلی ندید بدیده . بدنشم جون نداره .
نیما زد زیر خنده و گفت
- سعید؟ ندید بدید؟ جون نداره ؟
نگاهم کرد و گفت
- بنفشه ... سعید اندازه سن تو با دختر های مختلف رابطه داشته و معروف بود چه کمری داره که اینجور میکنه .
چشم هام گرد شد
درسته در مورد سابقه درخشان سعید میدونستم
اما نه تا این حد
نیما گفت
- تو ببین اون نگار فسقلی چکار کرده با سعید که تمام اون اردو آمادگی رو به باد داده
محکم زدم به بازو نیما و گفتم
- حقشه... خدا گذاشت تو کاسه اش تا درس بگیره
چشم چرخوندم برای نیما و به بیرون نگاه کردم
نزدیک خونه بودیم
نیما گفت
- همش میگم خداروشکر تو مثل نگار نیستی
شاکی اخم کردم بهش و گفتم
- چی؟ منظورت چیه؟
نیما وارد پارکینگ شد . پارک کرد و گفت
- منظورم اینه خداروشکر تو مثل دوستت انقدر پایه نبودی و منو با انواع ناز و نوزت خفه کرده بودی و برای یه سکس کلی التماست باید میکردم ! وگرنه بعید نبود منم مثل سعید میشدم!
واقعا از این حرفش عصبانی شدم و گفتم
- نیما ... انگار یادت رفته ... یکی نصف شب ها خیلی حشری طور میکرد توش نه اجازه میگرفت نه ناز میکشید !
اگر دوست دارید ماجرای نگار ، دوستم رو از اول رایگان بخونید اینجا هست 👇💛👇💛👇
https://www.instagram.com/p/CSkdybPtDr4/?utm_medium=copy_link