63

63


#نگاه #63

مامان تازه رفته بود که عمه گفت 

- نگاه جان ناراحت نباش صد تا پسر بهتر از محمد خاطر خواه تو هستن . من خودم یه نفر داشتم میخواستم بهت معرفی کنم که محمد پیش اومد

عمه ام از همه جوون تر بود برای همین ما همه باهاش صمیمی تر بودیم 

آروم گفتم

- عمه جون من اصلا برا محمد ناراحت نیستم خودم بهم زدم

با تعجب نگاهم کردو گفت 

- جدی ؟

سر تکون دادمو گفتم 

- به مامان نگین... من عاشق یکی دیگه شدم با محمد بهم زدم 

چشم های عمه گرد گرد بود با شوک گفت 

- تازه عاشقش شدی ؟

- نه ... بودم... خیلی وقته 

- پس چرا به محمد بله دادی 

کلافه و خسته گفتم 

- گفتم شاید اینجوری از یادم بره. اما نشد ...

- عمه جون مگه عشق درس تاریخ جغرافیاست که از یاد آدم بره... این چه کاریه کردی آخه ؟ 

با بغضی که تو گلوم بود گفتم 

- آخه طرف منو نمیخواد ... چکار کنم عمه ؟

به صورت عمه خیره بودم تا جوابمو بده که لب زد

- میخواد ...

صدا اما شبیه صدا عمه نبود 

نگاه عمه رفت سمت در 

رد نگاهشو گرفتمو دیدم امیر تو قاب در ایستاده 

هنگ بودم که اومد جلو تر و گفت 

- من میخوامت نگاه ... اما ...

قبل اینکه بخواد بگه خودم گفتم 

- اما برام خوب نیستی ... حفظم دیگه 

عمه سریع گفت

درصورت تمایل میتونین فایل کامل این رمان رو اینجا تهیه کنید 

http://t.me/mynovelsell

فایل کامل ۳۰۰ صفحه و شامل ۱۰۶ قسمته 🙏🌹

Report Page