63

63

hdyh

سلام امروز یکم پارت کوتاهه جبران میکنم عشقا!!

...

دستشو گرفتمو مماس با دریا قدم زدیم

آروم آروم به سمت غار رفتیم 

تنها صدایی که میومد صدای موج دریا بود

*مالیا*

منو دوست داشت 

چجوری به این باور رسیده

وای نباید فکر کنم 

برگشتمو به ایان نگاه کردم

انگار خودش تو فکر بود

نشنیده بود من چی میگم

میخواستم من ذهنشو بخونم 

باید یاد بگیرم فکراشو بشنوم

تمرکز کردم به ایان فکر کردم

به اینکه فکرشو بخونم

یه لحظه صداشو شنیدم

-کاش زودتر پیدا...

ایان دستمو فشار ریزی که توجهمو جلب کرد

-فکرمو نخون 

+چرا تو فکر منو میخونی خب؟

-صد دفه گفتم من نمیخونم خودش میاد

+خب منم میخوام بدونم تو به چی فکر میکنی چرا الان ذهنتو بستی

-چون چیزایی میدونم که دونستنش برات خطر داره

+پس بهم یاد بده منم ذهنمو ببندم 

-چشم یاد میدم رسیدیم برو تو

به غار رو به روم نگاه کردمغر تاریک روشن روشن بود 

نور های رنگی کریستال ها زیبایی خاصی به غار داده بود

دست تو دست ایان قدم اولو توی غار گذاشتیم

Report Page