#63

#63

آخرین دراگون به قلم آفتابگردون


این « آچاک » بود که به جمع ما دوتا اضافه شد.

کنار «آلاریک» ایستاد و نگاهی به سر تا پای

من انداخت:

این همه ژولیده،

اول صبح از اتاق اون اومدی بیرون!

(به کلبه بالا اشاره کرد)

صبر کن ببینم...

شب رو اونجا بودی؟!


اونطوری که فکر میکنید نیست!!!


فکر کنم اینجا خبری بوده!

نظرت چیه «آلاریک» ؟!


«آچاک» و «آلاریک» با نگاهی بهم زدن زیر خنده...

باورم نمیشد این «آلاریک» بود که داشت میخندید!


«آچاک» به پشت شونه ام ضربه ای زد

و با چشمکی گفت:

زود باش مرد،

تعریف کن ببینم چطور بود؟!

هر چند فکر نمیکردم اولین تجربه ات با یه مرد باشه!!


دارم میگم اونطوری که شما فکر میکنید نیسـ ...


«آچاک» دستش رو روی شونه «آلاریک» میندازه:

هی «آلاریک» تو فکر میکردی «آراکس» از مردها خوشش بیاد؟!

هر چند من شک داشتم...

وگرنه اون همه حوری که تو قصر بودن

و تو همچنان باکره بودی یکم عجیب بود!


«آلاریک» دست به سینه و «آچاک»

همچنان دستش روی شونه «آلاریک» بود.


زود باش بگو...


هرچند بهتر بود یه مشاوره از ما میگرفتی

بالأخره ما تجربه بیشتری داریم.

(خنده ی ریز)

چرا چرت میگی «آچاک»!!!

دارم میگم چیزی بین ما نیست!

کی گفته من از مردها خوشم میاد!!

اینکه رابطه ای نداشتم دلیل بر این نمیشه...

«آلاریک» هم رابطه ای نداشته!!!


کی گفته «آلاریک» رابطه ای نداشته؟!


من تا به حال اونو با هیچ زنی ندیدم...!


چونکه قرار نیست رابطه هاش رو

جلو ی چشم تو انجام بده!!!


Report Page