63

63


63

هنگ نگاهش کردم

منظورش چی بود

دهنم باز و بسته شد

اما نتونستم حرف بزنم

بوروس دوباره بغلم کردو پرید 

با ترس گفتم 

- اونا چطور وارد خونه ما شدن . مگه نباید با اجازه بیان داخل 

- پدرت حتما قبلا به یکی اجازه ورود داده

- چطوری آخه ؟

- ساده است ... به بهونه یه کاری یا یه بازدید و بررسی... هیچکس یعنی وارد مزرعه شما نمیشه 

اشکم راه افتادو حرف نزدم

چرا خیلی ها وارد میشدن

برای خرید دام یا محصول 

اینجا یه مزرعه غیر خصوصی بود 

تحمل نداشتم برای مامان یا کامیل اتفاقی افتاده باشه

اشکم بند نمیاومد

این کنید عوضی کیه که منو میخواد

- چرا منو میخواد

تا برسیم اشک ریختم 

با بوروس وارد خونه شدیم 

نشیمن ساکت و خلوت بود 

بوروس بهم گفت 

- تو صبر کن تا من برم بالا رو بگردم

- منم میام 

- بوروس بهم اخم کردو گفت 

- بهت میگم صبر کن... شاید کسی بالا باشه

بدون توجه به این حرف بوروس خواستم برم بالا که یهو پاهام قفل شد 

بوروس آروم گفت 

- من خسته ام کیت نمیخوام نیرومو رو تو مصرف منم

با این حرف از کنارم رد شد 

نیروشو از رو من برداشت 

اما منم تکون نخوردم

دوست نداشتم خسته ترش کنم 

داستان از زبان کیت :

تا وارد خونه شدیم بوی خون حس کردم

خون آدمیزاد بود 

برای همین نمیخواستم کیت بیاد طبقه بالا

Report Page