63

63


سلام خوشگلا. من دیروز تولدم بود پارت نذاشتم

اما روز قبل به جبرانش دوتا گذاشته بودم 😉 پیشاپیش جبران کرده بودم .

مرسی از تبریکاتون

اینم پارت امروز 😍👇

۶۳

مامان عصبانی گفت

- تو بچه ای نمسفهمی. دختری که اسمش بیفته سر زبون آینده اش تباهه

- یعنی به دخترت تجاوز کنن سکوت میکنی؟

- تجاوز نکرده که . نگار نذاشته!

- ئه پس اگه میذاشت میرفتی شکایت ؟

مامان داد زد بسه.

نامی سکوت کرد

اما چشم هاش داد میزد قضیه اینجا تموم نمیشه.

مامان اروم گفت

- اونا اهل ایل و قبیله هستن با اینجور آدما نمیشه در افتاد خطرناکن 

نامی پوزخند زد 

رفت سمت درو گفت

- از نظر تو باید بزاریم همه حقمون رو بخورن ! چون گرفتن حقمون خطرناکه

از اتاق زفت بیرون

مامان نگاهم کرد

نگاهمو دزدیدم

مامان پرسید 

- میخوای شکایت کنیم ؟

دراز کشیدم

چشم هامو بستمو گفتم نمیدونم 

از ضعف انقدر سریع خوایم برد نفهمیدم مامان چی گفت 

 با حس تهوع و لرز و سر و صدای بیرون بیدار شدم

به سختی نشستم رو تخت

حس میکردم دارم از حال میرم

بلند شدمو چشمام سیاه شد 

دستمو گرفتم به دسوار تا نیفتم که سر و صدا بیرون خوابید

آروم رفتم بیرون

با دیدن دایی تو پذیرایی جا خوردم

با اخم داشت نگاهم میکرد

نامی کنارش نشسته بود

نامدار و مامان تو آشپزخونه بودن

سلام بی زمقی به همه دادم و رفتم پشت میز آشپزخونه نشستم .

هیچکس حرف نزد

مامان برام چای ریخت و گفت

- دست و روتو نمیشوری؟

هیچی نگفتمو چایمو شیرین کردم

یه ضرب با وجود داغ بودن خورومش.کمی بدنم گرم شد

یه لقمه نون پنیز گذاشتم دهنم که یهو دایی گفت

- اون مردک عوضی چکارت کرده نگار؟

Report Page