63

63


لباسشو مرتب کردو گفت 

- خوبه ... بریم این قرار رو زودتر تموم کنیم که دوباره تحریک شدم 

لبخند زدم

اما دیگه شکم به یقین تبدیل شده بود

ادوارد نیاز به تراپیست داشت. این حجم از رابطه و اخلاق خاص عادی نبود .

از زبان ادوارد :

خدای من... چرا مارتا بیخیال نمیشد 

پوشه دیگه یا بیرون آوردو گفت 

- خب اینم قرار داد آخر ادوارد ... حسابی خستتون کردم

قبل اینکه من جواب بدم

امیلی گفت 

- نه اصلا ... من خیلی برای این قرار داد های کمک جالبه 

بخاطر امیلی لبخن زوری زدمو اونم بررسی کردیم

گارسون اومد و گفت 

- حالا سفارش شام میدین؟

سر تکون دادم و لیوان های قهوه رو برداشت 

مارتا گفت 

- یکشنبه مراسم خیریه سالانه میاین ؟

امیلی نگران نگاهم کرد

سری تکون دادمو گفتم 

- آره ... میایم 

امیلی گفت 

- منم باید باشم ؟

اخم کردم بهشو گفتم 

- مسلمه ... مثل دفعه قبله 

نگران سر تکون داد

مارتا گفت 

- امیلی تو میری پیش تراپیست ؟

با تکون سر امیلی گفت نه و به من نگاه کرد

رو به مارتا گفتم

- امیلی خوبه نیاز به روانشناس نداره

Report Page