63

63

ترنم به قلم رعنا


۶۳

با فکر به ترنم و صحبت هایی که باید با مادرم و پدر بزرگم داشتم خوابم برد. 

صبح با صدای زنگ ساعت موبایلم بیدار شدم 

این روز ها خستگی از تنم بیرون نمیرفت 

میخوابیدم اما انگار نه انگار ... 

سریع آماده شدم و صبحانه نخورده زدم بیرون . 

جلو در خونه ترنم مکث کردم اما قبل از اینکه کاری کنم رد شدم و وارد آسانسور شدم . 

فعلا جای حرفی با ترنم باقی نمونده . 

اون هنوز خودش با خودش کنار نیومده ... برعکس من که دقیقا میدونم چی میخوام .

تو ماشین زنگ زدم به الناز بگم دارم میام دنبالت . 

باید قبل از رفتن پیش پدر ترنم آزمایش النازو میدادیم . 

هر چی زنگ زدم الناز جواب نداد. 

به سمت خونه اش راه افتادم. 

لابد خواب بود . 

یه پیام دادم به مامان که غروب میام ببینمت.

نمیدونم آخرین باری که رفتم عمارت کی بود ... 

متنفر بودم از اون ساختمونو اون فضا ... 

اما چاره ای نداشتم . 

جلو خونه الناز توقف کردم و دوباره زنگ زدم به موبایلش 

جواب نداد و پیاده شدم . 

دستمو گذاشتم رو زنگ آیفون و چندبار زنگ زدم که صدای خواب آلود هم خونه ایش بلند شد 

- امیر ... چی شده این وقت صبح . 

- الناز خونه است ؟ 

مکث کرد و بعد از مکث طولانی گفت 

- نه ... نیستش ...

باور نمیکردم نباشه . اگه نبود چرا انقدر مکث کرد تا بگه . 

باشه الکی گفتمو خداحافظی کردم . 

سوار ماشین شدم و تو داشبرد دنبال کلید یدک خونه الناز گشتم . 

اون اوایل که خیلی بهم امید داشت کلید یدکش رو بهم داده بود ... 

هرچند هیچوقت ازش استفاده نکرده بودم اما بهش پس هم نداده بودم.

کلیدو پیدا کردمو وارد ساختمونش شدم.


کلیدو پیدا کردمو وارد ساختمونش شدم. 

از پله ها رفتم بالا به جای آسانسور و پشت در خونشون ایستادم 

صدای چندتا مرد می اومد از تو واحد 

کفش های زیادی هم پشت در بودن 

شاید الناز واقعا خونه نبود . 

اونوقت ورود سر زده من خیلی بد میشد 

تو همین افکار بودم و خواستم برگردم که صدایی شبیه صدای الناز شنیدم که گفت 

- آقا ساکت شین همه زندگی خودمه ... 

با این حرف کلیدو انداختم تو قفلو درو باز کردم 

اولین چیزی که دیدم الناز با تاپ و شلوارک بود 

اونم رو پای یه پسر که نمیشناختم ...

ترنم ::::::::::

تا صبح نتونستم بخوابم.

از لحظه ای که امیر از اتاق رفت بیرون ... 

تا همین لحظه که ساعت نزدیک ده بود 

دلم مثل سیر و سرکه میجوشید ... 

چکار میخواست بکنه ! چرا اینطوری میکرد باهام ...

وقتی لب هامو میبوسید مغزم از کار می افتاد .

اما وقتی از هم دور بودیم تو سرم پر از نباید هائی بود که با امیر شکسته شده بودن . 

قضیه الناز و بارداریش هم مثل خوره افتاده بود به جونم . 

واقعا نمیدونستم راجب امیر چی باید فکر کنم .

یه پسر هوس باز بود و منم یه سرگرم تازه بودم ؟ 

یا واقعا این رفتار هاش با من نشون دهنده یه حس درونی بهم بود 

با صدای زنگ آیفون از جا پریدم .

تو مونیتور سام ایستاده بود .

این روانی چی از جون من میخواست . 

سریع در واحدو قفل کردم و برگشتم جلو آیفون 

تا فردا هم زنگ بزنه درو براش باز نمیکنم . 

فقط امیدوارم وقتی جواب ندم فکر کنه نیستم و بره . 

همین موقع زنگ زد به گوشیمو 

گوشیو هم سایلنت کردمو رو مبل رو به رو به آیفون و در نشستم


اگر برای خوندن ادامه رمان #ترنم عجله دارین و دوست دارین سریع تر این رمانو بخونین میتونین با مبلغ ناچیز این رمان رو خریداری کنین . اینم آدرس فروش 👇

https://t.me/mynovelsell

Report Page