62

62


62

صدای خنده تو گلو عثمان خجالتمو بیشتر کرد 

لعنتی گند بدی زده بودم 

الان با این حرفم چی فکر میکنه ! فکر میکنه من چقدر احمقم ! فقط همین .

عثمان بلند شدو گفت 

- بریم ... میترسم از این سرخ تر بشی دیگه رنگت برنگرده 

لب گزیدمو بلند شدم

پشت سر عثمان در حالی که هنوز سرم پائین بود رفتم 

برخلاف همیشه کت و شلوار تنش نبود یه شلوار جین و تیشرت سفید پوشیده بودو در حالی که من فقط گند میزدم اون حسابی خوشت تیپ بود 

خدایا چرا من باید جلو عثمان انقدر خنگ باشم !

عثمان یه کت چرم از رو چوب رختی برداشت و در کمدو باز کرد 

دوتا کلاه کاسکت بیرون آوردو گفت 

- بریم ...

با این حرف یه کلاه به سمت من گرفت 

کلاه ازش گرفتمو با هم بیرون رفتیم

حتی روم نمیشد بپرسم با موتور میخوایم بریم ! یعنی اون موتور میرونه ! یه مولتی میلیاردر سوار موتور !

سوار آسانسور شدیمو پائین رفتیم 

سرم همچنان پائین بود

عثمان با خنده گفت 

- گردنت درد نگیره هانا 

جوابشو ندادمو اون دوباره خندید 

رسیدیم به پارکینگو یه قدم عقب تر ازش رفتم دستشو آورد عقب تا دستشو بگیرمو گفت 

- بسه هانا ... تو چیز بدی نگفتی که انقدر از من فرار میکنی 

دستشو گرفتم 

اما قفل اینکه چیزی بگم عثمان دستمو کشید 

همینطور که راه میرفتیم بغلم کرد و دستشو دور شونه ام حلقه کردو گفت 

- بخوام اعتراف کنم باید بگم از حرفت خوشحالم شدم 

ناخداگاه با شوک نگاهش کردم که ایستاد


دوستان رمان بعد از اینکه تو کانال تموم شه چند روز بعد پاک میشه پس آنلاین هر روز بخونین تا از دستش ندین

برای خرید فایل کامل هم از اینجا اقدام کنین

https://t.me/mynovelsell

Report Page