62

62

hdyh

-بال هاتو ببند مالیا من میبرمت 

بغلش کردم و بال هاشو بست

بال زدم به سمت ساحل رفتم 

میخواستم قبل اینکه وارد غار شیم

ساحل رو ببینه

تو آغوشم به آرومی اشک میریخت 

نمیدونستم بپرس چی شده یا نه 

شاید نمیخواد بگه پس تا وقتی خودش نخواد ازش نمیپرسم

اروم رو به روی دریا فرود اومدم 

مالیا رو پایین گذاشتم 

برش گردوندم سمت دریا

از پشت بغلش کردمو زل زدم به دریای آروم

این آرامش دریام بخاطر حضور مالیاس 

آرامش زندگی

دستشو رو دستم گذاشت 

نوازشم کرد 

دریام میرقصه موج هاش حرکات زیبایی به خود گرفتن

-این دریا منم

سرشو کمی کج کردو نگاهم کردم

-نگاش کن دیدی وقتی اومدیم آروم آروم بود

سرتکون داد

-بخاطر تو بود الان ببین موج داره بخاطر اینه که نوازشت منو از دیوونه میکنه خوشحالم میکنه 

+چرا انقد بهم حس داری؟

-من دوستت دارم مالیا 

گرد شدن چشماش به وضوح قابل دیدن بود

+از کجا مطمئنی؟

-مطمئنم دیگه من دوستت دارم کاش تو هم زود تر به این حس برسی 

سکوت کرد سکوتی پر از حرف 

حرفایی که میشنیدم 

حرف های ذهنش 

تمام افکارش 

اینکه خودش حس میکنه دوسم داره 

ولی نمیدونه دوست داشتنه یا نه  

-مالیا؟

+جانم؟

-فکر نکن 

+به چی؟

-به همین که تو مطمئن نیستی که من دوستت دارم عذابم میده اینکه باورم نمیکنی

سرشو انداخت پایینو گفت ببخشید 

دستامو از دور کمر باز کردمو جلوش قرار گرفتم

با دستم سرشو بالا اوردمو بوسه نرمی رو لبش کاشتم

-هیچوقت وقتی مقصر نیستی نگو ببخشید فکر نمیتونی جلوشو بگیری ولی سعیتو بکن 

جواب بوسمو داد

مماس لبم زمزمه کرد چشم

Report Page