62

62


سلام دوستان. یه تعداد دیگه نسخه امضا شده از کتاب توکا پرنده کوچک برای سفارش شما عزیزان آماده شده

فقط یادتون باشه موقع خرید از سایت فیلتر شکن گوشیتون رو خاموش کنید 😘👇 اینم لینک خرید

https://www.motekhassesan.com/product/tooka-book/

ممنونم از حمایتتون. راستی فایل کتابو هم میتونید با یک سوم هزینه کتاب چاپی از کتابراه یا طاقچه یا کانال رمان خاص تهیه کنید 💕


۶۲

#کوازار


رابین محکم زد رو پیشونیش

بنیامین نفسشو با حرص بیرون دادو کلافه دستشو به کمرش زد و گفت

- لعنتی ... فقط یه ناخونک زدیم 

آترین داد زد

- واقعا شما احمقین !

بنیامین عصبی دست برد تو موهاش رابین کلافه به اطراف نگاه کرد 

هر دو حسابی بهم ریخته بودن

آترین عصبانی چشم هاشو به هم فشار داد

آروم گفتم

- دیگه بال هاتون در نمیاد؟

رابین بی حوصله گفت

- تا چند ساعت نه ...

- لعنتی... سام کمک لازم داره

بنیامین اینو گفتو محکم کوبید به ردیاب کنارش 

بلند گفت

- هی ... هی ... چکار میکنی اون دستگاهو تازه سرویس کردم

یهو برگشت سمت منو داد زد

- اگه برای سام اتفاقی بیفته دیگه این دستگاه ها چه فایده ای داره؟

جا خوردم

شاید برای اونا بی فایده باشه

اما برای جون آدم ها که خیلی مهمه 

قبل اینکه جوابشو بدم رابین یهو گفت

- نیروم هنوز هست

برگشتم سمتش

دستشو بالا گرفتو بود و چیزی مثل یک کره از امواج تو دستش میچرخید 

بنیامینم همین کارو کرد 

چیزی شبیه به گرد باد تو دستش شروع به چرخیدن تو حالت کره ای مانند کرد

هر دو به هم نگاه کردنو داد زدن

- میتونیم بجنگیم 

هر دو به آترین نگاه کردن و آترین گفت

- فکرشم نکنین ... با ماشین بیاین من همین الانم دیر کردم.

بال هاشو باز کرد تا بره که رابین گفت 

- آتی ... ما هنوز نمیتونیم ماشین برونیم 

آترین با حرص نفسشو بیرون داد

از رو زمین بلند شد و گفت

- پس همین امشب یاد میگیرین

با این حرف بال زد و با حرکت بعدی دیگه اثری ازش نبود

آترین هم مثل سام خیلی سریع بود

رابین کلافه دست برد تو موهاش

بنیامین گفت

- بیا بریم امتحان کنیم

- کی امتحان کنه؟ من یا تو؟ مگه چیزی میدونیم؟

- خب سرچ میکنم ببینم ماشین چطور کار میکنه. 

ابروهام بالا پریدو گفتم

- با سرچ کردن میخوای یاد بگیری رانندگی کنی؟

- ما همه چیو اینجوری یاد گرفتیم

رابین اینو گفتو رفت سمت در

یه ساندویج آماده رو از تو بسته ها برداشتم و بلند شدم .

بنیامین هم خواست بره که گفتم 

- بیاین... میرسونمتون ...

هر دو برگشتن سمت من 

یه گاز به ساندویجم زدمو گفتم

- عجله کنین... اول موقعیت کوازار باید چک کنیم

هر دو به هم نگاه کردن

نیش هر دو باز شدو رابین گفت

- باشه اما سام نباید تورو ببینه که اومدی وگرنه مارو میکشه

از کنارش رد شدمو گفتم

- مگه فرشته ها هم میمیرن؟

از در انبار خارج شدم که بنیامین پشت سرم گفت

- آره ....

Report Page