61
Behaaffarinیه دفعه یادم اومد
آره
البته توی این مورد به آرش حق میدم
حق داشت دوست نداشته باشه دوست دخترش با یه پسر دیگه شب تا صبح توی خیابونا قدم بزنه
امیر چرخید نگاهم کرد
انگار توقع داشت حرفش رو رد کنم
وقتی هیچی نگفتم سرش رو تکون داد و دوباره زل زد به بیرون
بهش گفتم:
- سیگاری نبودی
- هنوزم نیستم. تفریحیه
- تفریحی تو جیبت پاکت سیگار داری؟
هیچی نگفت
اولین باری که سیگار کشیده بود رو یادمه..
شبی بود که آرش همه چیزو بهش گفته بود
بر خلاف میل من...
آرش میخواست زودتر امیر متوجه رابطه بین ما بشه
حس کرده بود که امیر بم علاقه منده
از همون اولم زیاد رابطشون باهم خوب نبود
من منتظر فرصت مناسب بودم
ما یه گروه دوستانه چهار نفره بودیم
حس میکردم بهشون خیانت کردم و دارم جو گروه رو خراب میکنم
برای همین میخواستم با مقدمه سازی و آمادگی قبلی به نگار و امیر خبر بدیم
ولی آرش نمیذاشت
خیلی عجله داشت
اون روز دعوامون شده بود و آخر من کلافه شده بودم
گفته بودم:
- باشه هرکار دلت میخواد بکن
فکر کرده بودم با این لحن آرش بی خیال میشه
ولی اشتباه کرده بودم...
همون لحظه رفت توی گروه تلگرامی که چهارتایی داشتیم نوشت:
بچه ها میخوام یه خبری بهتون بدم. من و به آفرین باهم دوست شدیم
باورم نمیشد..
این بدترین شیوه خبر دادن بود..
لااقل کاش میذاشت به نگار خودم بگم..
انگار اصلا هدفش همین بود
به بدترین نحو ممکن موضوعو بگه..
دست و پامو گم کردم..
به نگار پیام دادم
اون معمولا همیشه دیر سین میکرد
توی پی وی براش توضیح دادم و یه دلیل الکی جور کردم که چرا تاحالا بش نگفتم..
اما امیر..
وقتی رفتم پی ویش
فقط پیامم رو سین میکرد، هیچ جوابی نمیداد..
بهش زنگ زدم..
جواب نمیداد..
ردتماس هم نمیکرد..
انقدر زنگ میخورد تا خودش قطع میشد
چند ساعت اینجوری گذشت
اعصابم از دست آرش خرد بود
حس میکردم گروهمون رو از هم پاشونده
تا اینکه نگار آنلاین شد..