61

61

نویسنده افرا


آدام با تمسخر گفت :

_احتمالش کم نیست وقتی که با وجود حرف پیش اومده هنوز اونجوری توی تخت من لش کردی تا بتونی اغفالم کنی !

امیلی به خودش اومد و متوجه شد به شکل احمقانه ای چند ثانیه ایه که خیره اون شده . زیر نگاه خیره و موشکافانه ی آدام سرخ شد و به تندی گفت :

_مزخرفه... پس منم باید فکر کنم کارفرمامم بخاطر حسودی و میلی که بهم داره هربار به نحوی جلوم ظاهر میشه و گند میزنه به روز بعد تمام وقت باقی مانده ‌رو صرف این میکنه که گندی رو که زده جمع کنه از همه مهتر... 

مکث کوتاهی کرد و از تخت بیرون خزید :

_هربار تهدیدهای بیشرمانه می‌کنه درست مثل متجاوزکارا !


آدام دستاش مشت کرد . این حقیقتیه که ازش نمی تونه فرار کنه... نزدیکی امیلی به بهش وقتی در چند قدمیش و فیس تو فیس باهاش متوقف شد ، فکش رو منقبض کرد . انگار کلمه" متجاوز "رو همراه آب دهنش به صورتش تف کرده ! 

اون یه پیشی کوچولوی خوردنی بود... 

آیا مردی که تمام مدت زن های جذاب و مشهور سلیبریتی برای بدست آوردنش دور و ورش می لولیدن ، شیفته ی دختر تقریبا بیست ساله ی رو به روشه که پنجول می کشه ؟

نگاه آدام جدی شد و دیگه از اون رنگ تمسخر خبری نبود ! محکم جواب داد :


_اما من هنوز به تو تجاوز نکردم بچه گربه ، تو چیزی اصلا از تجاوز می دونی؟ مثلا اینکه واقعا نیاز داری که یه گرگ هار پاچت رو بگیره !


نوک دستشو پشت بند حرفش به دماغ اون زد و از اتاق خارج شد . امیلی نفسش رو حبس کرده بود تا حالا آدام باهش اینجوری حرف نزده بود ! تجربه ی تجاوز... به خودش لرزید و خاموش و مسکوت به چهارچوب خالی از قامت اون زل زد .

همه چیز از سرو صدا که خدمتکار توی آشپزخونه ایجاد کرده تا ضد حالی که بهش خورده باعث شد هرچه سریع‌تر لباس های دیروز رو که توی همون حمام شست بود و پهنشون کرده رو با چروک های ریزی که نشون از شلختگیشه ، تن بزنه و با جمع وسایلش از گوشه و کنار واحد رئیسش بذاره بره !

Report Page