60

60

بهار

شوکه دستش رو روی دهنش گذاشت :

_امکان نداره.... نه...


روی زانوهاش افتادو اشک از چشماش جاری شد. 


روبه روش نشستم و با عذاب وجدان  آروم صداش زدم:

_نرگس عزیزم... آروم باش...


چنان جیغ کشید که چشمام رو بستم.


_به من نگو نرگس... اسم من پوپکه..پوپک...


یهو از جاش جست زد :

_لباسام... لباسای من کوو... باید برم پیش خانوادم همه تون دروغ گوئن... دروغ می‌گین!


سمت در راه افتاد. محال بود بذارم بره و گند بزنم به همه چی به علاوه وابستگی خاصی بهش داشتم اون می تونست آرومم کنه کاری که بقیه دخترا از پیش بر نمی اومدن.


کمرش گرفتم و دستام رو دو شکمش سفت کردم و غریدم :

_د، یه لحظه آروم بگیرررر... ولم کن عوضی!


جیغ کشید و دست و پا زد. پرستار رو صدا زدم که با دکتر اومدن تو.پوپک جیغ زد و صورتم چنگ زد که داد زدم:


_یه آرام بخش تو این بیمارستان بی در و پیکر پیدا نمیشه!


پرستار با دستور دکتر برای آوردن آروم بخش رفت و دو دقیقه بعد با دوتا پرستار زن دیگه اومدن و روی تحت محارش کردن و به زور سوزن‌ش زدن.


کم کم از حال رفت و پرستار و دکتری که خواست درباره توصیح بدن با داد من بیرون رفتن. خوبی بیمارستان خصوصی که بخشی از بوجه ‌ از جیب بابا بود این بود که همه ازت حساب ببرن.

Report Page