60

60


#کوچولو_دلربا 

#۶۰

هوای خنک شب حال و هوای کلاب رو از سرم‌پروند 

با دلا به سمت پل دریاچه رفتیم و دلا گفت

- وای نیک پدرم ...

قبل اینکه من بتونم جلوش رو بگیرم دوئید سمت پدرش 

پدر دلا اونو از دور دید و به سمت دلا اومد 

لعنتی ... اگه کسی زیر نظر گرفته باسه مارو 

الان حسابی لو رفتیم

ایستادم و دقیق به اطراف نگاه کردم .

هیچ حرکتی نمیدیدم 

با این وجود ترجبح میدادم بین درخت های حاشیه ای حرف بزنیم تا تو این فضای آزاد 

برای همین برگشتم سمت دلا و خشک شدم

دلا تو بغل پدرش درست مثل یه دختر کوچولو بود 

لعنتی نیک

تو با یه دختر بچه خوابیدی حواست هست؟ 

کلافه دست بردم تو موهام

این مهم نیست که من با یه دختر بچه خوابیدم...

این مهمه که هنوز بهش حس دارم و دوست دارن برگرده به اتاق خواب من 

گلوم رو صاف کردم و نزدیک شدم

دلا از پدرش جدا شد 

ویسا به من نگاه کرد و گفت

- من نمیفهمم اینجا چه اتفاقی افتاده . دلا باید الان کالج بود ! چی شده دقیقا 

به دلا نگاه کردو گفت

- چرا یکهفته زنگ میزنم میگی بعده تماس میگیرم

به حاشیه جنگل و درخت ها اشاره کردم و گفتم

ط میشه بریم یه جای مخفی تر ... اینجا خیلی تو چشمیم 

دلا سریع خواست بره

اما پدرش مچ دستش رو گرفت و گفت

- اول بگید چه خبره؟ این قرار مخفی دقیقا برای چیه؟

خواستم جواب بدم

اما قبل اینکهه بتونم چیزی بگم حرکتی رو از گوشه چشمم دیدم

سریع برگشتم به اون سمت و مردی که با من چشم تو چشم شد

اما زود چرخید تا بره

دلا با ترس گفت

- اون آدم مارتینه... تو کلابش دیده بودم 

با این حرف دیگه مکث نکردم و دوئیدم سمت اون مرد


تو کانال خصوصی #کوچولو_دلربا خیلی جلو تریم . اونجا روزی ۲ پارت داریم. رمان که تموم شه هم فایل کامل بی سانسور میدیم به اعضا. هزینه عضویت فعلا فقط ۱۸ تومنه . همین الان برای عضویت اقدام کنین 💋👇🔞

https://t.me/mynovelsell/1343

Report Page